دو دنده هم داریم مثلاً؟

یک دنده. [ ی َ/ ی ِ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب) سخت پایدار در عقیده ی خویش. لجوج. عنود. یک پهلو. که از رای خود بازنمی آید. ستیهنده. ستیزنده. مستبد به رأی. لجباز. خودرای. 

فکر می کنم همین است که آقای دهخدا می گوید. همین است که کسری فوق لیسانس همان رشته و همان دانشگاهی که می خواست قبول شد و خوشحال است و نمی گذارد من بغلش کنم و بهش تبریک بگویم چون صبح جنجال مفصلی راه انداختیم و... . حس می کنم که برازنده ی من است این واژه ی یک دنده! خوب است یا نه اش را نمی دانم ولی باید بدانم چون دارد نگرانم می کند.

مبارک باشد عزیز بی منطقم.

Pass Mark تو چقدر شیرینی؟!

و البته که هیچ وقت هیچ چیز من را به خوبی تو متوجه گذر زمان نمی اندازد، فاینال اگزم کانون جانا. 

براستی که انگار همین دیروز بود که خوش و خرم برگه را دادیم و با حالت «هِلو سامر!» با مونا فرهنگرفتیم  و همه چیز را رنگی تر دیدیم و برگشتیم. دیروز هم جشن گرفتیم برای خودمان و کتاب خریدیم و هات داگ موعود را زدیم بر بدن در سپیدگاه. در راه برگشت توی تاکسی مدام به این فکر می کردم که چرا انقدر همه چیز زندگی ام افتاده روی دور تند؟ من چه کار می توانم بکنم که حداقل برسم بهش و پا به پایش بدوم؟ ندا آمد که یکم کمتر برو تلگرام! همینم مانده بود یک منبع پند دهنده ی درون هم کشف کنم در وجودم. به و به. 

وقت خوش شد، آری!

داشتم در عمق ۴ متری دیکشنری‌ها و برگه‌ها و خودکارهای رنگی‌ ‌‌ام و نگرانی کشنده‌ی امتحان آخر ترم  غرق می‌شدم که دستم را دراز کردم و به هر زحمتی که بود «صدای سخن عشق» را برداشتم. بازش که کردم، آمد:

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند

ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست

لبخند زدم و بستمش. هنوز دارم لبخند می‌زنم. :)