تحلیل می‌کنم پس هستم

امشب یا این مقاله تموم می‌شه یا این کیانا! 

[دوازدهمین لیوان قهوه‌اش را سر می‌کشد.] 

خوشگل شده ولی. 


چه سبزها!

از لحاظ ابراز شادی بی‌حدواندازه‌م از پنج‌ تا جوونه‌‌ی قدونیم‌قد که سر از خاک گلدون کوکبی که شونزدهم کاشتم، دراوردن و الآن چند تا برگ کوچولو هم دارن! گل دادنتونو ببینم من الهی ریزه‌میزه‌ها! از همون اوّلین جوونه هی می‌خواستم بیام این جا و بگم که مستغرق در ذوقم براشون؛ هی نشد. الآن که یه کم آب ریختم براشون، گفتم بیام و احساساتم رو فوران بدم؛ سبز شه این جا هم. 


الو؟ پلیس بین‌الملل؟

همین الآن که داشتم صفحه‌های مربوط به ادبیّات داستانی و کتاب‌های ترجمه‌شده‌ رو بالاوپایین می‌کردم، متوجّه شدم یه نویسنده‌‌ی نه‌چندان مطرح فرانسوی ایده‌ی شیرین، فانتزی و پرهیجانی رو که همیشه -حداقل از هفت سال پیش- توی سرم داشتم، نوشته! می‌خوام از همین تریبون اعلام کنم که از صورت کشیده و دماغ استخونیت بدم می‌اد [به عکس‌های روی صفحه‌ی گوگل چشم‌غرّه می‌رود] و به نظرم خیلی نامردی که واینسادی تا من به تمرین‌هام تو داستان‌نویسی ادامه بدم؛ بیست سالم بشه و اوّلین رمانمو بنویسم. برو از خدا بترس آنتوان!


هر هزار تویی

این «-بیا ببینمت. -چشم. فردا کجایی؟ ^_^»هامون رو خیلی دوست دارم. این جوری که با خودم فکر می‌کنم فردا قبل از این که بیام دفترت، برم گل‌فروشی و یه حسن‌یوسف خوشگل برات بگیرم یا یه گلدون سبز دیگه. وقتی دیدمت، باهات درباره‌ی کاری که دست گرفتم، مشورت کنم. بعد یه کم دعوام کنی و من حرف فرانسه یا آلمانی خوندنو پیش بکشم و یه تصمیم خوب بگیریم بالأخره. چای بخوریم با شکلاتای روی میزت و من برات حرف بزنم و تو گوش کنی و بغلم کنی. قسمت قابل‌توجّهی از خوشی امسال منی آزاده. جان‌به‌بهارآغشته‌ی منی. 

پ.ن: این حال که بیشتر پست‌هام رو شبا می‌نویسم، از کارهای زیاد و اکثراً چرت و بعضاً مفیدیه که روزامو باهاشون می‌گذرونم. اسمشو بذارین «کار داشتن»؛ من بهش می‌گم «دل‌تنگی کردن».


صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند

- دچار یعنی

- عاشق.

- و فکر کن که چه تنهاست

اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.

- چه فکر نازک غمناکی!

- و غم تبسم پوشیده‌ی نگاه گیاه است

و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.

- خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند

و دست منبسط نور روی شانه‌ی آن‌هاست.

- نه، وصل ممکن نیست.

همیشه فاصله‌ای هست.

اگر چه منحنی آب بالش خوبی است

برای خواب دل‌آویز و ترد نیلوفر،

همیشه فاصله‌ای هست.

دچار باید بود

وگرنه زمزمه‌ی حیات میان دو حرف،

حرام خواهدشد.

و عشق

به روشنی اهتزاز خلوت اشیاست

و عشق

صدای فاصله‌هاست...


توفیق اجباری این روزهایم، مسافر خواندن.