برای ساعت سه

عیدگاه رو دوست دارم چون محکمه. حرف حساب می‌زنه بدون لفافه و استعاره. خیلی رک در جواب فلانی برمی‌گرده می‌گه: «شما نقد نکن؛ اوّل ببین شعرو می‌فهمی؟!» یا خسته تو چشمای فلانی نگاه می‌کنه و می‌گه: «تو سر کلاس من به بقیه می‌گی نظر ندن؟ پاشو برو بیرون.» همین قدر ساده و کوتاه. و مهربونه. وقتی همون فلانی کیفش رو برمی‌داره و تا جلوی کلاس می‌اد، می‌گه: «همین جا بشین. من تا حالا کسی رو بیرون نکرده‌م. حواستو جمع کن.» همه‌ی این‌ها به کنار، امروز انقدر جلوی همه تشویقم کرد که کاملاً حس می‌کردم الآنه که آب شم، برم تو زمین؛ همون عیدگاهی که تقریباً از هیچ کس تعریف نمی‌کنه. یه خوانش پیشنهاد دادم از یه بیت که معنای غیرمنطقیشو درست می‌کرد و بسیار خوشش اومد. خجالت‌زده‌مون کرد دیگه.

الآن شاید به‌خاطر خستگی نمی‌تونم منظورمو دقیق برسونم. شخصیت عیدگاه واقعاً مناسبه و خیلی چیزا رو می‌شه یاد گرفت از خودش، فارغ از سواد ادبیش. بعداً سعی می‌کنم بیشتر بنویسم. 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد