یه نفر یه بار ازم پرسید: «اگه یه روز دختردار بشی، اسمشو چی میذاری؟» بعد یه عالمه مسخرهبازی، جواب دادم: «ایران». کاش یه بار دیگه بپرسه که چرا و من به جای اون حرفایی که زدم براش، بگم: «چون میخوام اینو براش بخونم.» :
ایران من، ای ریشهی من، برگوبر من
با نام تو تاریخ پر است از اثر من
ایران من، ای عشق من، ای داروندارم
جان از تو گرفتم؛ به که جز تو بسپارم؟
والا.
در پایان از سروران گرامی آقایان محمّدرضا شجریان، همایون شجریان و محمّد معتمدی و گروه محترم پالت سپاسگزاری میکنیم که از هشت صبح تا هشت شب، همراه ما بودند تا به قول دیشبمون وفا کنیم و گوش فرانسپاریم به فلانها و بیسارها.
پ. ن: هوا سرد شد بالأخره؛ از اون سردهای آذر و دی پارسال. فقط تفاوتش این جاست که به جای اردوی مطالعاتی المپیاد و توی حیاط مدرسه گشتن و یخ زدن، انقلاب و فلسطین و ولیعصر رو راه میرم و یخ میزنم. شلوغی این روزها هم قشنگی خودش رو داره.
پ. ن ۲: طبیعتاً عنوان به متن مربوط نیست امّا دلم میخواد واقعاً.
با گوش دادن کویر از محمد معتمدی میتونم ...
راستش فعلی که بتونه حسمو منتقل کنه پیدا نکردم!
بقیهشونم که همیشه رو چشمون جا داشتن.