استاد... استاد عزیزم... چرا نمیتوانم از شما بنویسم؟ پیامها را میخوانم و استوریها را رد میکنم و یک جایی در عمق قلبم رفتنتان را باور نمیکنم که دستم نمیرود به نوشتن از بزرگی و بزرگواریتان. کاش فردا که همه جمع شدیم، از دور بیایید و لبهٔ کلاهتان را بدهید کمی بالاتر، لبخند کمرنگی بزنید و بگویید: «بهبه، علما، حضرات، دوستان جمعن. میخواستیم ببینیم چقد خاطرخواه داریم.» بیایید که خاک شما را از ما نگیرد. بیایید که این وداع خیلی سخت است. کاش میشد... من نمیخواهم فردا را باور کنم.