گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است

از امشب می‌نویسم که چند ساعتیه رسیده‌م به روستای قلعهٔ نو خرقان، هرچی لباس داشته‌م روی هم پوشیده‌م و نشسته‌م روبه‌روی مقبرهٔ خرقانی. یاد تمام روزهای پاییزی سال ۹۷ می‌افتم که نوشته بر دریا رو می‌خوندم و نمی‌فهمیدم. امشب فهمیدم که مهمون بودن یعنی چی. بهترین سکوت و بهترین گریه و بهترین خنده رو تجربه کردم. نوشتن از امشب، از اینجا یه موهبت بود. وقتی برای پسری که دیوان می‌نواخت و اشکی شده بود، گفتم می‌دونی قول معروفش چیه؟ هرکه در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید. و همون موقع برامون آش نذری اوردن. اون لحظه موهبت بود. زنی که توی بغلم اشک می‌ریخت نعمت بود. هوای امشب، بارونی که هنوز روی سنگ‌هاست، چایی که سید بهم داد، همه و همه یعنی عشق بیش از چیزی که خیال می‌کردم، در زندگی‌م جاریه. کی می‌دونه؟ شاید ادامهٔ پایان‌نامهٔ من قراره توی کتابخانهٔ شیخ ابوالحسن خرقانی نوشته بشه. ‌ 

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد