رزق تو بر تو ز تو عاشق‌تر است

بله، اون چیزی که باید نصیبت بشه، بالاخره نصیبت می‌شه.

اون چیز برای من، حس خوب امشب بود. وقتی که فایل‌های نهایی رو فرستادم توی گروه. وقتی که پنجشنبه و جمعه رو با استادهام در باشگاه و دانشگاه شریف گذروندم، خندیدم و استرس گرفتم و قیمه و پسته و کرنبری و چای و دمنوش و پاستیل و هزار چیز بی‌ربط و خوشمزه ‌خوردیم و سؤال‌ها رو بررسی ‌کردیم. وقتی که به دربون گفتم برای جلسه اومده‌م، یه لحظه از خودم پرسیدم: «تو کی این‌قدر بزرگ شدی؟ هشت سال گذشته واقعاً؟» بله. به نظر زیاد می‌آد، ولی چشم‌برهم‌زدنی بود. خوشحالم که در این هشت سال جلوتر رفته‌م. تونسته‌م خودم رو غرق کنم در دریایی از زیبایی و عشق و بعد خودم رو بالا بکشم. انگار تونسته‌م نگاه ستایش‌آمیز بقیه رو به خودم ببینم، از دور، به عنوان یه ناظر بیرونی. از خودم ممنونم که تلاش می‌کنه. از رزقم ممنونم. رفتن من از این خیابون‌ها یه سال به تعویق افتاد که وقتی دارم از جلسه‌های پربار و خوب برمی‌گردم، با خودم زمزمه کنم «گر تو را صبری بدی، رزق آمدی...» رزق می‌آد. دارم می‌بینمش. از پیش رفتن کارها و از تغییری که در حالم به وجود اومده. دلم برای بچه‌ها تنگ شده، ولی دارم به بچه‌های بیشتری کمک می‌کنم. خوشحالم. همین خوبه.