ای کسی که بر خلاف عادت، تولدمو تبریک نگفتی ولی آهنگی رو استوری کردی که من بهش عشق میورزم، نمیدونم این جا رو میخونی یا نه. اهمیتی هم برام نداره ولی گفتم اینو بدون هیچ رمز و فلانی این جا بگم؛ یه درصد دیدی شاید.
از آخرین باری که باهم حرف زدیم، خیلی تغییر کرده همه چی. تو نمیدونی من چه شکلی شدم؛ آدمای نزدیکم کیان؛ چه جوری میگذره زندگیم و فلان ولی من یه روز خیلی اتفاقی همهی این چیزا رو دربارهت فهمیدم. تو نمیفهمی و نمیدونی ولی زندگی ما الآن -دوباره- خیلی شبیه به هم شده. من دقیقاً در موقعیت توام. جدی میگم! از جهات مختلفی. و میدونی، من خیلی فکر کردم و تصمیممو گرفتم؛ تو هم گویا تصمیمتو گرفتی امّا مطمئنم خوب بهش فکر نکردی! خواهش میکنم دربارهش فکر کن. دربارهی اون آدم و کاری که داری باهاش میکنی تو این مقطع از زندگیش، فکر کن. اگه خواستی، شناس یا ناشناس بیا حرف بزنیم.
پ.ن: عنوانو اگه میفهمی، با خودتم!
امروزم رو ساعتها با شقایق حرف زدم و بعد خوب خوابیدم و کباب خوردم و به نرگسهام عشق ورزیدم و به شعری که ساجده برام گفتهبود، خندیدم و طرفای دوی بعد از ظهر اشک شوق جمع شد تو چشمام و به تبریک آدمهای دور و نزدیک لبخند پتوپهن تحویل دادم و عصر شاهنامه خوندم و اشتقاقسازی عامیانه توی نامهای شاهنامه رو بررسی کردم و یه ماگ بزرگ هاتچاکلت خوردم و فرندز دیدم و با آرومترین سرعت ممکن چیزکیک خوردم و الآن میخوام پاشم و خودم رو زیبا کنم و برم یه تئاتر خوب ببینم تا بقیهی روز تولدم مبارک شه.
پ.ن: زینب یه داستان نوشتهبود برام و خوندش؛ داستان در وجود اومدن خودم. عنوان هم از همونه. زیباترین هدیهی امروزم.
یکساعتوبیستدقیقه داشتم اتاق نیممتریمو تمیز میکردم و حجم آشغالهایی که ازش بیرون اوردم یه رکورد درستوحسابی محسوب میشه؛ از پوستهای بیشمار شکلات تا کاغذهای بیمصرف و حتی لیوانهایی که تهش قهوههای غلیظی که نمیدونم کی خوردهبودم -روزهاست قهوه ندارم- خشک شدهبود.
کتابای کتابخونهم رو جابهجا کردم تا مهمونای جدید سر جای خودشون باشن؛ طبقهی شعر معاصر. بعد هر چی کتاب رو میزا بود جمع کردم و عمودی و افقی و اریب و خلاصه هر جوری که میتونستم جاشون دادم. چهارتا قفسه با حجم نسبتاً بالا در حال انفجاره و من نمیدونم چرا هیچ کس برام کتابخونه نمیخره. پاسخ: چون حتی دیگه جای یه کتابخونهی همین قدری رو نداری تو اتاقت. منطقی بودن این حرف چیزی از ذوق من برای نوشتن لیست خرید کتابا از نمایشگاه کم نمیکنه در هر حال.
سها بهم زنگ زده و گفته فردا شب قراره بیاد منو بدزده و بریم یه تئاتر خوب ببینیم. منم مصمّم شدم و جلوی خودمو گرفتم که گوگل نکنم تا بفهمم کدوم اجرا رو میخوایم بریم هشت شب، خانهی هنرمندان و همون جا سکتهمو بکنم تا جنازهم رو دست سها بمونه. این بیرون رفتنای روز تولد باهاش خیلی دوستداشتنیه؛ مثل پارسال.
هنوز از بیستوچهار ساعت پیش هیجانزدهم. اسکیپ رومی که رفتیم یکی از زیباترین و شگفتانگیزترین تجربههام بود تا حالا. به اندازهی «سی» حالم خوبه ازش حتّی! با این که به طرز مفتضحانهای بالای عکس یادگاریمون نوشتهشده گیم اور و پرستو بعد از خداحافظی به جای در خروج رفت سمت در اسکیپ روم دوباره ولی من مثل یه اسب آبی به همه چی خندیدم و جیغهای ذوقناک کشیدم و لباس پلیسی هوشنگ توانا رو تنم کردهبودم. خیلی هم خوب.
زنگ زدم آموزشگاه صدف و مدارک مورد نیاز برای ثبتنام کلاس رانندگی رو پرسیدم. هزینهش رو هم دو بار پرسیدم چون فکر کردم دفعهی اوّل اشتباه شنیدم! اصلاً مهم نیست. نمیخوام از خودم فرصت انجام دادن تنها حرکت ممکن در روز بعد از به سن قانونی رسیدنم رو بگیرم؛ فلذا امشب مراسم گلریزون داریم با فکوفامیل و شنبه صبح من میرم کارت ملیمو از دفتر پیشخوان میگیرم و سوار تاکسی میشم و مثل یه دختر هیجدهساله خوب، با موهای فر و ژاکت گشاد با جیبهای بزرگ، میرم تا ببینم چه جوری میتونم در صورت لزوم آدمها رو زیر بگیرم.
این پستو که گذاشتم ،میشینم و یه برنامهی هفتگی بیستوچهارساعته برای خودم مینویسم. من به اندازهی کافی نسبت به خودم احساس بدی پیدا میکنم وقتی که کاری رو نصفه نگه دارم؛ وای به حال این که اون کار یه حالتی از وظیفه هم داشتهباشه! انقدر حالم بد بود راجع بهش این چند روز که واقعاً گریهم میگرفت میرفتم سمتش ولی الآن همین جا، جلوی همهی حضار محترم، اذعان میدارم که اگه شنبهی هفتهی بعد اومدم و گفتم ذرهای از کارهام باقی مونده، یک کیانای بیخاصیت، تنبل و زشت هستم.
+ این که من بعضی از نظرها رو تأیید نمیکنم، دلایل مختلفی داره. یه لطفی کنید و اگه جوابی میخواید به کامنتهاتون، یه راه ارتباطی برام بذارید. با تشکر فراوان.
کتابی رو که بهم کادو داده، باز کردم. یه صفحهی سفید اومد با همین یک خط: «و سپیدهدم با دستانت بیدار میشود».
آیدا در آینه یا کیانا در پنجره یا هر چی؛ من امروز رو تا صدها سال دیگه به نام تو میزنم. من از امروز تا صدها سال دیگه شاملو رو یه جور دیگه دوست میدارم. قول میدم مستمراً یادم بمونه این همه حس خوب.