بده حالت، تو تنها جمعی که خوب بود، بد باشه ولی خوبه که تکلیفت روشن شه با یه سری آدمها. در کمال خودخواهی و بسیار منطقی، به نتایجی رسیدم که مینویسم. گاهی از کسی به دلیلی ناراحتی. میری باهاش حرف میزنی و درست میکنی همه چیز رو؛ یا حرف میزنی و چیزی درست نمیشه و بار این رو که من تلاشمو کردم، میذاری زمین. فکر کردن به این مورد خاص، اونقدر من رو ناراحت نگه میداره که به ندای درونیم که میفرماید: «بهل»٬ توجّه ویژهای نشون بدم و آدم مورد بحث رو با یه لیبل «ازش فاصله بگیر» بذارم ته ذهنم؛ حتی اگه یه روز خیلی نزدیک٬ صمیمی بودیم و فلان، مهم اینه که من نباید خودم رو تو شرایطی نگه دارم که ناراحت باشم. من این کار رو نمیکنم. آیا مهمه که باید بخشید و کدورتها ازبینرفتنی اند و صدها جملهی حکمتآمیز دیگر؟ پاسخ: نه. درون درونت هم همین رو میگه یا حرف اون کیانای لجبازه؟ پاسخ: فعلاً که همین رو میگه. آخیش.