من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه گرم و سرخ
احساس میکنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزار یأس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
میروید از زمین...
احمد آقا شاملو
پ.ن: با خودم فکر میکنم وقتی چون تویی رو دارم که میتونی با یه کلمه از گرمای صدات یا با یه محبت از ته دلت یا با یه قطره اشکت برای من -که کاش نباشم تو این دنیا که ببینمشون- همهی حالهای زشت و خستهکننده و دردآور رو تبدیل بکنی به شور و آرامش و خواستن، چرا نباید چندین هزار چشمهی خورشید در دلم بجوشد از «یقین»؟ با من بگو کی دیگه به خودش جرأت اینو میده که شک کنه؟ قسم میخورم که هیچ کس؛ هیچ وقت.