هوم سوییت هوم!

وقتی رسیدم خونه، به‌جای چرت زدن روی تخت یا خوردن صبحانه‌ای کامل‌تر از اون چه توی راه خورده‌بودم، ساکمو ریختم بیرون، لباسامو ریختم توی ماشین، هر چه وسیله روی زمین اتاقم بود، ریختم روی تخت و کلّ خونه رو جاروبرقی زدم. بعدش تی کشیدم و گردگیری کردم و ظرف‌ها رو شستم و برگشتم تو اتاق تا مرتّب کنم همه چیز رو. خسته بودم. ناراحت و بی‌حوصله هم بودم ولی با چنین تمیزکاری مفصّلی آروم شده‌بودم. همیشه همین طورم و این برای خیلی‌ها عجیب به نظر می‌رسه که جمع‌وجور کردن، شستن ظروف یا جارو کشیدن می‌تونه گریبان منو از دست ناامیدی‌ها و ناراحتی‌ها و عصبانیّت‌های مقطعی آزاد کنه و به صورت یک معجزه، آخرش لبخند روی لبم بیاره. خودمم نمی‌دونستم چرا ولی وقتی یه یادداشت از بهار خوندم که دقیقاً همین‌ها رو می‌گفت، با دلیلی که آخرش اورد، قانع شدم: «... چون به چشم‌ می‌بینی که چرک‌ و کثافت پایدار نمی‌مونه.» 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد