- کجایی؟
- چه زود تموم شد امتحانت! مطهری.
- ونک پیاده شو، منم میام بریم کلانا.
فیلهٔ گوشت، مرغ دودی، نوشیدنی. حرف میزنم باهاش، میخندم. بغضم میکنم. باز میخندونتم.
- الان دقیقاً وسط طولانیترین روز سالیم.
- خورشید پشتش به ما نیست یعنی؟
- نه، اوناهاش! اون بالا، وسط آسمون.
- و ما داریم تو این گرمای سگ میپلکیم؟
میخنده.
- بریم تو این مغازههه.
دوتا آبنبات برمیداریم و میایم بیرون.
- بیا اینجا وایسا عکس بگیریم.
به تصویرمون تو شیشهٔ در یه شرکت میخندیم.
- کی برمیگردی؟
- پونزدهم.
- مراقب خودت باش پس. [دلم برات تنگ میشه.]