خانه عناوین مطالب تماس با من

حرف‌هایی برای نگفتن

برای نوشتن!

حرف‌هایی برای نگفتن

برای نوشتن!

دسته‌ها

  • نامه به کودکی که زاده خواهدشد 1
  • سخنان گوهربار 1
  • این گونه که می‌گذرانیم 1
  • در باب جستن دانش 1

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • رزق تو بر تو ز تو عاشق‌تر است
  • گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است
  • گنجشکک اشی‌مشی من...
  • [ بدون عنوان ]
  • در کف غصهٔ دوران
  • ریشه در هرجا کنی، باغی سراسر نور خواهد شد...*
  • به قلبت گوش کن
  • بازگشت غرورآمیز
  • پست موقت
  • نفس آخر

بایگانی

  • دی 1403 1
  • آذر 1403 1
  • شهریور 1402 1
  • مرداد 1402 1
  • تیر 1402 1
  • خرداد 1402 1
  • اردیبهشت 1402 3
  • آذر 1401 1
  • مهر 1401 2
  • شهریور 1401 3
  • مرداد 1401 1
  • خرداد 1401 3
  • فروردین 1401 2
  • اسفند 1400 1
  • مهر 1400 1
  • بهمن 1399 1
  • دی 1399 2
  • مهر 1399 1
  • شهریور 1399 2
  • مرداد 1399 1
  • تیر 1399 2
  • خرداد 1399 1
  • فروردین 1399 2
  • اسفند 1398 1
  • آذر 1398 2
  • آبان 1398 2
  • مهر 1398 4
  • شهریور 1398 12
  • مرداد 1398 2
  • تیر 1398 2
  • خرداد 1398 10
  • اردیبهشت 1398 7
  • فروردین 1398 9
  • اسفند 1397 2
  • بهمن 1397 3
  • دی 1397 5
  • آذر 1397 7
  • آبان 1397 9
  • مهر 1397 14
  • شهریور 1397 10
  • مرداد 1397 8
  • تیر 1397 8
  • خرداد 1397 15
  • اردیبهشت 1397 12
  • فروردین 1397 10
  • اسفند 1396 10
  • بهمن 1396 11
  • دی 1396 9
  • آذر 1396 6
  • آبان 1396 3
  • مهر 1396 3
  • شهریور 1396 6
  • مرداد 1396 1
  • خرداد 1396 2
  • اردیبهشت 1396 3
  • فروردین 1396 4
  • اسفند 1395 6
  • بهمن 1395 1
  • دی 1395 2
  • آذر 1395 3
  • آبان 1395 1
  • مهر 1395 3
  • شهریور 1395 3
  • تیر 1395 1

جستجو


آمار : 50370 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • چه سبزها! سه‌شنبه 28 فروردین 1397 16:42
    از لحاظ ابراز شادی بی‌حدواندازه‌م از پنج‌ تا جوونه‌‌ی قدونیم‌قد که سر از خاک گلدون کوکبی که شونزدهم کاشتم، دراوردن و الآن چند تا برگ کوچولو هم دارن! گل دادنتونو ببینم من الهی ریزه‌میزه‌ها! از همون اوّلین جوونه هی می‌خواستم بیام این جا و بگم که مستغرق در ذوقم براشون؛ هی نشد. الآن که یه کم آب ریختم براشون، گفتم بیام و...
  • الو؟ پلیس بین‌الملل؟ یکشنبه 26 فروردین 1397 19:33
    همین الآن که داشتم صفحه‌های مربوط به ادبیّات داستانی و کتاب‌های ترجمه‌شده‌ رو بالاوپایین می‌کردم، متوجّه شدم یه نویسنده‌‌ی نه‌چندان مطرح فرانسوی ایده‌ی شیرین، فانتزی و پرهیجانی رو که همیشه -حداقل از هفت سال پیش- توی سرم داشتم، نوشته! می‌خوام از همین تریبون اعلام کنم که از صورت کشیده و دماغ استخونیت بدم می‌اد [به...
  • هر هزار تویی سه‌شنبه 21 فروردین 1397 23:36
    این «-بیا ببینمت. -چشم. فردا کجایی؟ ^_^»هامون رو خیلی دوست دارم. این جوری که با خودم فکر می‌کنم فردا قبل از این که بیام دفترت، برم گل‌فروشی و یه حسن‌یوسف خوشگل برات بگیرم یا یه گلدون سبز دیگه. وقتی دیدمت، باهات درباره‌ی کاری که دست گرفتم، مشورت کنم. بعد یه کم دعوام کنی و من حرف فرانسه یا آلمانی خوندنو پیش بکشم و یه...
  • صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند دوشنبه 20 فروردین 1397 12:15
    - دچار یعنی - عاشق. - و فکر کن که چه تنهاست اگر ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد. - چه فکر نازک غمناکی! - و غم تبسم پوشیده‌ی نگاه گیاه است و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست. - خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند و دست منبسط نور روی شانه‌ی آن‌هاست. - نه، وصل ممکن نیست. همیشه فاصله‌ای هست. اگر چه منحنی آب بالش خوبی...
  • کارهای جدید، حس‌های خوب شنبه 18 فروردین 1397 23:19
    برای درک عمیق یه سری از کلمه‌ها، لازمه تجربه‌ای به دست بیاری که تو رو دقیقاً شکل اون کلمه بکنه. من بارها تبدیل شده‌م به کلمه‌های مختلف در زبان‌های متفاوت ولی هیچ تجربه‌ای مثل رانندگی کردن تو خیابونای خلوت یوسف‌آباد در حالی که همه جا خیس و سبزه و هر چند ثانیه یه بار، برف‌پاک‌کن قطره‌های بارونو هل میده کنار و ضبط ماشین...
  • آفتابی است هوا پنج‌شنبه 16 فروردین 1397 20:02
    هر چی کار نصفه‌ونیمه بوده شوت کردم به امسال و وسط یه عالمه وقت نداشتن، بدنم ترجیح داد که یه واکنش دفاعی قوی از خودش نشون بده و سرما بخوره؛ البته ساعت‌ها زیر بارون راه رفتن‌های این چند روزه توی شمال هم بی‌تأثیر نبوده قطعاً. سفر یهویی و روی‌هم‌رفته خوبی بود. تمام قشنگیش به هوای خنک و دلچسب اون جا بود و به این که افق...
  • که در این ره نباشد کار بی‌اجر پنج‌شنبه 9 فروردین 1397 22:52
    ظهر آماده شدم و رفتم دانشگاه پیش آدمایی که تا حالا ندیده‌بودمشون و فقط یکیشونو می‌شناختم مجازاً و خیلی دوست‌داشتنی بود برام (اینا رو نمی‌نویسم که خوش‌حال شیا زیبا! هستی واقعاً.). اصولاً تجربه‌ی روبه‌رو شدن با آدم‌های جدید برام خوشاینده؛ مخصوصاً وقتی بین خودم و یه چیزی تو زندگی اونا چفت‌وبست‌های محکمی می‌بینم. یه...
  • نُت‌ها آدم می‌کشند چهارشنبه 8 فروردین 1397 22:57
    اگه با شنیدن یه آهنگ مورمور می‌شید و قلبتون یهو می‌ریزه پایین وقتی صدای خواننده درمی‌اد و دهنتون خشک می‌شه و نفستون از یه جایی به بعد بین قلب و معده‌ی سوزناکتون گیر می‌کنه و احساس می‌کنید صورتتون سرخ شده و در آخر اشک تو چشماتون جمع می‌شه، از مازوخیسم فاصله بگیرید و اون پلی لعنتی رو نزنید. نزنید. نزنید.
  • چای با عطر هل و بهارنارنج یکشنبه 5 فروردین 1397 16:42
    حالا اگه از من بپرسید می‌گم عید یعنی این که من و مامان و خاله و مامان زهرا با آسودگی خاطر پاهامونو دراز کنیم و تخمه بشکنیم و میوه پوست کنیم و کلاه‌قرمزی ببینیم. بقیه‌ش فرمالیته‌س. پروسه‌ی جوونه‌های سبز و بعد شکوفه زدن‌ درختای خشک‌شده‌ی جلوی خونه، یاس‌های بنفشی که از خونه‌ی بغلی سرک می‌کشن تو حیاط ما، اطلسی‌ها و...
  • رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید سه‌شنبه 29 اسفند 1396 19:25
    رسید. واقعاً رسید و تمام حس‌های بدم رو از بین برد: «خیلی دوستت دارم. برات بهترین اتفاق‌ها رو از نظر قلبی و درونی آرزو می‌کنم، که می‌دونم اگه ریشه‌ی آدم استوار باشه بادها تکونش نمی‌دن.» «من از دست تو لبخندها زده‌ام.» «97 یه طوری باشه که هی شما رو ملاقات کنم، پر از حس خوب می‌شه اون طوری. ^_^» « تولده عیدت مبارک کفشعلی»...
  • تموم کردیم. دوشنبه 28 اسفند 1396 15:54
    مامان بالأخره رضایت داد که استراحت کنه از خونه‌تکونی و جمع‌و‌جور؛ در نتیجه من الآن حکم یک اسیر آزادشده رو دارم که دلش می‌خواد از روزهای بردگیش یه رمان چهارجلدی دربیاره. منِ عاشق‌تمیزکردن دیگه کم آوردم. خدا تنتو سالم نگه داره مامان جان! از چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش تا حالا از اتاقم به اندازه‌ی دو تا گونی آشغال دراوردم...
  • از ماجراهای نیمه‌شبی شنبه 19 اسفند 1396 01:10
    در اون حالت‌های بی‌حوصلگی مزخرفم تلوتلو می‌خوردم و حواست نبود یا چی؛ داشتم تو ذهنم بااخم نگاهت می‌کردم. سرمو می‌نداختم پایین. بغض می‌کردم. باهات دست‌به‌یقه می‌شدم و مشت می‌کوبیدم به سینه‌ت که چرا نمی‌فهمی چرا نمی‌ای چرا چرا چرا؟! بعد گریه می‌کردم و خودمو تو بغلت جا می‌کردم و می‌گفتم ایراد نداره. ناراحت نمی‌شم ازت. خب،...
  • امان از این جوونا شنبه 12 اسفند 1396 12:45
    وقتی هر نیم ساعت یه بار می‌رید اون بیرون و سیگار می‌کشید، ده دقیقه همون جا بمونید یا یه آدامسی چیزی بجویید، بعد بیاید ور دل ما در فاصله‌ی نیم‌متریمون بشینید و از رایحه‌تون مستفیضمون کنید. همین جوریش دیشب سه ساعت بیشتر نتونستم بخوابم؛ شمام هی بیاید سردردمونو بدتر کنید. آباریکلا.
  • با چیا زمستونو سر می‌کنم (۲) پنج‌شنبه 10 اسفند 1396 23:30
    در حال حاضر با مقدار زیادی استرس برای نوشتن چهار تا مقاله‌ی درست‌وحسابی که ددلاینشون بیست‌وپنجمه و لیترالی چیزی نمونده و من انقدر پنیک کردم که شلخته کار می‌کنم و ذهنم، قلمم و حتی میز کارم مرتّب نیست. پیش می‌ره ولی کند و سخت. می‌شه هر کی اینو می‌خونه برام انرژی مثبت و دعای خیر و بغل و این چیزا بفرسته؟ یه روزشمار گذاشتم...
  • من دارم سوت می‌زنم! چهارشنبه 9 اسفند 1396 23:26
    ای کسی که بر خلاف عادت، تولدمو تبریک نگفتی ولی آهنگی رو استوری کردی که من بهش عشق می‌ورزم، نمی‌دونم این جا رو می‌خونی یا نه. اهمیتی هم برام نداره ولی گفتم اینو بدون هیچ رمز و فلانی این جا بگم؛ یه درصد دیدی شاید. از آخرین باری که باهم حرف زدیم، خیلی تغییر کرده همه چی. تو نمی‌دونی من چه شکلی شدم؛ آدمای نزدیکم کیان؛ چه...
  • آی نو. چهارشنبه 9 اسفند 1396 13:41
    So I'm sorry to my unknown lover Sorry that I can't believe That anybody ever really Starts to fall in love with me So I'm sorry to my unknown lover Sorry I could be so blind Didn't mean to leave you And all of the things that we had behind Sorry - Halsey
  • قلب دخترو مث یه پرنده کشید جمعه 4 اسفند 1396 19:00
    امروزم رو ساعت‌ها با شقایق حرف زدم و بعد خوب خوابیدم و کباب خوردم و به نرگس‌هام عشق ورزیدم و به شعری که ساجده برام گفته‌بود، خندیدم و طرفای دوی بعد از ظهر اشک شوق جمع شد تو چشمام و به تبریک‌ آدم‌های دور و نزدیک لبخند پت‌وپهن تحویل دادم و عصر شاهنامه خوندم و اشتقاق‌سازی عامیانه توی نام‌های شاهنامه رو بررسی کردم و یه...
  • آخرین پنج‌شنبه‌ی یک کیانای هفده‌ساله پنج‌شنبه 3 اسفند 1396 17:14
    یک‌ساعت‌وبیست‌دقیقه داشتم اتاق نیم‌متریمو تمیز می‌کردم و حجم آشغال‌هایی که ازش بیرون اوردم یه رکورد درست‌وحسابی محسوب می‌شه؛ از پوست‌های بی‌شمار شکلات تا کاغذهای بی‌مصرف و حتی لیوان‌هایی که تهش قهوه‌های غلیظی که نمی‌دونم کی خورده‌بودم -روزهاست قهوه ندارم- خشک شده‌بود. کتابای کتاب‌‌خونه‌م رو جابه‌جا کردم تا مهمونای...
  • کی فکرشو می‌کرد؟ چهارشنبه 2 اسفند 1396 11:36
    کتابی رو که بهم کادو داده، باز کردم. یه صفحه‌ی سفید اومد با همین یک خط: «و سپیده‌دم با دستانت بیدار می‌شود». آیدا در آینه یا کیانا در پنجره یا هر چی؛ من امروز رو تا صدها سال دیگه به نام تو می‌زنم. من از امروز تا صدها سال دیگه شاملو رو یه جور دیگه دوست می‌دارم. قول می‌دم مستمراً یادم بمونه این همه حس خوب.
  • ذائقه یکشنبه 29 بهمن 1396 23:42
    هواپیمای تهران - یاسوج آسمان امروز به طرز عجیبی ناپدید شد . سقوط احتمالی به دلیل شرایط نامساعد جوی و برخورد با کوه و هر کوفت و زهرمار دیگه‌ای . آدمای زیادی مردن . به همین راحتی . هیچ واژه‌ی محترمانه‌ای هم نیست که این واقعیتو تلطیف کنه . مواجهه‌ی آنی با مرگ . برای هر کدومشون شاید یک دقیقه طول کشیده و تمام . از همه‌ی چی...
  • و من همونیم که بیشتر وقتا ویس می‌دم شنبه 28 بهمن 1396 12:42
    یکیم بود می‌گفت: «آدم باید طوری زندگی کنه که بتونه اسم هر کسی رو جلوی خودش تو چت با صمیمی‌ترین دوستاش سرچ کنه.»
  • تو رسم عاشقی دریاب و جان ده پنج‌شنبه 26 بهمن 1396 01:29
    از قضا این چند روز خیلی بیرون بودم. در رفت‌وآمد بین مدرسه و دانشگاه و کتاب‌خونه و مینروا و معهد و خونه. توی متروها پر شده‌بود از دکه‌های کوچیک عروسک و قلبی‌جات‌فروشی. دست‌فروشا کنار خیابونا بساط کرده‌‌بودن و سر گل‌فروشا حسابی شلوغ بود. این چیزی که بهش می‌گن ولنتاین و من بالأخره حوصله کردم و رفتم تاریخچه‌شو خوندم، خیلی...
  • وسعت اندوه پنهان‌شده پشت هر کلمه چهارشنبه 18 بهمن 1396 11:58
    For sale: baby shoes, never worn برای فروش: کفش‌های بچگانه، پوشیده نشده. ارنست همینگوی
  • با چیا زمستونو سر می‌کنم (۱) یکشنبه 15 بهمن 1396 15:31
    هایلایتای رنگیم جلومن برای جدا کردن بخش‌های مختلف و علامت زدن؛ تندتند با اتود هر چی رو به ذهنم می‌رسه، یادداشت می‌کنم. از پشت سر می‌اد در گوشم آروم یه چیزی می‌گه. هندزفریو درمی‌ارم: «دوباره بگو.» یواش می‌گه: «قبول داری بدون امید نمی‌شه درس خوند؟» تو چشاش می‌خندم: «امید می‌خوای؟» می‌گه: «آره! کی بریم استراحت؟» به ساعت...
  • از دلایل عشق‌ورزی بی‌حدواندازه‌م به «مدار صفر درجه» جمعه 13 بهمن 1396 23:53
    تو را به جای همه‌ی کسانی که نشناخته‌ام، دوست می‌دارم تو را به جای تمام روزگارانی که نمی‌زیسته‌ام، دوست می‌دارم برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می‌شود و برای خاطر نخستین گناه تو را به خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم تو را به جای همه‌ی کسانی که دوست نمی‌دارم، دوست می‌دارم پل الوار تازه می‌فهمم «برای خاطر برفی که آب...
  • من، فردینان و دلالت‌هایی به سرمستی چهارشنبه 11 بهمن 1396 16:38
    «دونستن اهمیّت یه چیز، با گذاشتنش تو جای درست فرق داره.» سوسور از شگفت‌انگیزترین آدم‌های این روزهای منه. دیشب خوابشو دیدم! خواب دیدم سه تایی، با شهریار نشستیم تو مینروا و داره بهمون توضیح می‌ده چرا با الگوی «لفظ، معنا، مصداق» فرگه مخالفه و به نظرش وجود مصداق هیچ لزومی نداره. منم عین بچه‌های خوب تندتند جزوه می‌نوشتم با...
  • از نقل‌شده‌های ملموس و متأثّرکننده سه‌شنبه 10 بهمن 1396 00:40
    کل شیء یتجمد فی الشتاء إلّا العطر و الحنین و الذکریات و بعض الأمنیات. هوم. و برخی آرزوها.
  • فارغ از تشویش یکشنبه 8 بهمن 1396 22:03
    به نظرم تو قشنگ‌ترین قاب یه عصر برفی وسط زمستون، پسره و دختره تا مچ پا رفتن تو برفای نرم و تمیز؛ پسره کاپشن سیاه پوشیده و از پشت دختره رو که شال صورتی سرشه، بغل کرده و دختره دستاشو گذاشته رو دستای حلقه‌شده‌ی پسره و به آسمون نگاه می‌کنه. هر دو می‌خندن. پسره به کجا نگاه می‌کنه؟ به دختره. لابد زمان باید وایسه ولی برف...
  • حالا چی بپوشم؟ چهارشنبه 4 بهمن 1396 23:09
    سر‌کریم‌خان وایساده‌بودم منتظر زینب و تئوری فلسفی شقایق مبنی بر پیدا کردن موجودات اشرف رو دوباره می‌خوندم که یه نفر صدام زد: «خانوم!» سرمو بلند کردم. پسر جوونی بود تو قد و قواره‌ی شهریار و دستش چند تا شاخه گل رز قرمز بود که خیلی قشنگ تزئین شده‌بودن. لبخند معذّبی زد و گفت: «خروجی مترو.. خیابون شقایق.. همینه؟» گفتم:...
  • و‌ قسم به لحظه‌ای که خسته‌ای و خوش‌حال و گیج سه‌شنبه 3 بهمن 1396 15:48
    الآن که می‌نویسم، روی یه عالمه بالش لم‌ دادم رو تختم و پاهام از شدّت درد راه رفتنای این چند روزه ذوق‌ذوق می‌کنه و حال انجام کوچیک‌ترین کاری، مثلاً حرف زدن رو ندارم. و در همین لحظه با این وضع من، بچه‌ها دارن مرحله یک می‌دن؛ تو کلاس همون مدرسه‌ای که من یه سال پیش، بیست‌وهفت روز کم‌تر، توش مرحله یک دادم. حس عجیبیه....
  • 267
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • صفحه 7
  • 8
  • 9