-
آنچه گذشت...
جمعه 8 تیر 1397 12:05
-از نوشتن این پست خیلی میترسیدم ولی گریزی نیست. بالأخره که چی؟- به قول مینا صادقی، به من یک «سال» دادند و گفتند میتونی هر کاری که خواستی بکنی. خب، تموم شد. از این جا به بعدش رو دیگه تمام کسایی که کنکور داشتند هم، دارند و میتونند هر کاری دلشون خواست بکنند باهاش. این مدّت برای من خیلی عجیب بود. واقعاً مسخرهس ولی...
-
آخرش یه شب ماه میاد بیرون
جمعه 1 تیر 1397 23:55
طولانیترین روز سالم رو به شب رسوندم که از لای شاخههای پرازبرگ درختهای بلند به ماه نگاه کنم و وقتی آسمون تاریک شد، چشمامو ببندم و به صدای قلبت گوش بدم.
-
مواد [زنده] نگهدارنده
سهشنبه 29 خرداد 1397 22:37
سرمو گذاشتم رو میز و شونهی گرفتهم رو ماساژ میدم و بوی بهلیموی دمنوش اختراعیم قل میخوره تو هوا. به این فکر میکنم که چه خوب شد بعد مدّتها حرف زدم باهاش و چقدر آماده بود که کمکم کنه. گفت: «این جزو مسائلیه که تازه باهاش روبهرو شدی ولی بعدتر توی دانشگاه و کارت فراوونه. باید تکلیفتو باهاش مشخص کنی.» حرفام که تموم...
-
وقتی مفهوم تمدّن بشری مثل مستشار به دوربین زل میزند
یکشنبه 27 خرداد 1397 20:03
دختر عزیزم، اگر روزی به طور اتّفاقی یک آشنا را از دور در خیابان ولیعصر تشخیص دادی، به این فکر نکن که اسم آن آدمی که پانزده قدم با تو فاصله دارد، دارای دو تلفّظ است که یکی از آنها حداقل از قرن نهم به قبل معمول بوده و تو این تلفّظ تاریخی را بیشتر دوست داری؛ لطفاً درگیر انتخاب در دوراهی تلفّظ عادی و امروزی یا تاریخی و...
-
با تموم شدنت یه آه غلیظو تو سینهم گذاشتی واقعاً
دوشنبه 21 خرداد 1397 20:53
خدا رو شکر نمردیم و یک سریال خوب تروتمیز عاشقانهی ایرانی دیدیم. شهرزاد تموم شد. زیباترین بود. واقعاً کار پسندیدهای کردم که دیدمش و اتفاقاً تو خوب سالهایی از زندگیم قرار گرفت. هیچ کاری ندارم به نقدایی که وارد کردند به فصل دو و سه (همانا فصل یک نقصی نداشت) و خب بعضیاشونم بهجاست؛ موضع من در این لحظه کاملاً «الهی...
-
ببخشید، شما؟
دوشنبه 21 خرداد 1397 01:02
قصّهی اوّل: بعد از کارگاه هنری توی حلقه بین دو تا سرود، یه نفر از پشت بغلم کرد و وقتی برگشتم، با خوشحالی دستامو گرفت و با دهها جملهی گرم و محبّتآمیز مدال المپیادمو تبریک گفت. خیلی خیلی دوستانه و مهربون. اوّلش که گفت: «سلام کیانا جونم!» با چشمای گشادشده نگاهش کردم و متعجّب جواب دادم و هر یک کلمهای که میگفت از...
-
خوشیهای یک کیانا در آستانهی فصلی گرم
یکشنبه 20 خرداد 1397 01:46
خوشحالم که امروز رو با شعار «نه به شنبههای پر از کار و شلوغی» شروع کردم و الآن میتونم حاصل رو ادامهی خوشایندی از تعطیلات تقریباً یکهفتهایم به حساب بیارم. بساطی که دورم چیدم میتونه به راحتی دعوی یک کاسه آش شلهقلمکار بودن بکنه: معجم عربی، کتاب نوی ترم جدید با هایلاتی که به رنگ جلدش میاد، چرکنویس انشاهایی که...
-
این حرفهایی که میزنیم
چهارشنبه 16 خرداد 1397 19:59
نمیدونم از کی شنیدم که «کلمة» در لغت یعنی جراحت. «کلم» یعنی زخم زد. الآن درست نمیدونم که معنی حرف زدن رو هم میتونیم مستقیم از همین معنی لغوی در نظر بگیریم یا نه ولی حتّی اگه این قضیه در حد تشابه سه حرف از دو فعل متفاوت هم باشه، برای من جالب و قابل تأمّله. من به عنوان یک آدم ادبیاتچی فلسفهباف، شاید بیشتر از بقیهی...
-
بزرگترین مردی که تا به حال ندیدهام
چهارشنبه 16 خرداد 1397 01:34
-
کوزهشکسته
شنبه 12 خرداد 1397 23:58
به این صورت که برای انواع مشکلات ریز و درشت همهی موجودات روی این کرهی خاکی یک یا چند راهحل مفید و مؤثّر سراغ دارم یا حداقل میتونم گیر بیارم ولی مدّتهاست توی هزارتوی تاریک درون خودم میخورم به درودیوار؛ جوری که انتظار میره بهزودی در اثر یک اضمحلال تدریجی از بین برم و همهی مسائل و مشکلاتتون بمونه رو زمین. ببینید...
-
بنبستهایی که باید از آنها گریخت
جمعه 11 خرداد 1397 18:56
دیشب حدوداً یک ساعت دستمو زدهبودم زیر چونهم و داشتم به مسائل عمیقی فکر میکردم. یکیش این بود که چرا آدمها ترسهای ناموجّه دارند؟ یعنی به طور خودآگاه از چیزی فرار میکنن که همچین هم مسئلهی هولناکی نیست. تقریباً همه چیز مهیا بود تا من مشغول به کار بشم تو رویاییترین مکان این چند سال اخیر زندگیم ولی تصمیم گرفتم که...
-
ای شیرجوشِ دررو
چهارشنبه 9 خرداد 1397 22:58
حالا به نظرم اوّل یکی برای محسن چاوشی شعرای سعدی و مولانا و منسوبات نظامی رو درست بخونه، بعد میکروفونو بده دستش. خب زیبا تو که داری دلبستگیتو به سنّت ادبی نشون میدی، «خور» رو «خر» بخون تو قافیه دیگه. «ای در» رو هم وقتی به کار میبریم که بخوایم با در اتاقمون صحبت کنیم؛ اون «ایدر»ـه برادرم. پ.ن: وقتی سحر میم با خنده...
-
حدس خودم اینه که اختلاس شده ازم
سهشنبه 8 خرداد 1397 09:02
دقایقی پیش یک عدد ایتیام گرسنه واقع در سر کوچهمون کارت بانکی منو بلعید. اگه بدونید، این گونه از غیرجانداران فقط ده ثانیه منتظر میمونن تا شما کارتتون رو بردارید؛ در غیر این صورت تصمیم میگیرن اونو پیش خودشون نگه دارن تا درس بگیرید که سرعت واکنشهاتون رو بالا ببرید. و شاید بخواید بدونید من اون ده ثانیه داشتم چی کار...
-
تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
دوشنبه 7 خرداد 1397 17:15
حیف که به اصولم در روابط اجتماعی پایبندم وگرنه به اوّلین نفری که از این لحظه به بعد، با هیجان کشف یه پدیدهی مهم و تازه، بپرسه: «روزهای؟!» یه پوزخند غلیظ تحویل میدادم و میگفتم: «به شما ربطی داره؟!» بسه دیگه. بندازید این فرهنگو. تازه فاجعه اون جاست که من مطمئنم درصد زیادی از این آدمها نمیتونن جلوی خودشونو بگیرن که...
-
آری، شب
دوشنبه 7 خرداد 1397 00:24
هست شب یک شب دمکرده و خاک رنگ رخ باختهاست هوا از سر شب خنکتر شده ولی انگار خفگی داره. باد از لای پردهی پنجره میخوره به گردنم. جلوم جزوه و کتاب بازه و فکر میکنم. مثل همهی این چند وقت. فکر میکنم به این که چرا در آن واحد که همه چیز خوبه، هیچ چیز خوب نیست. فکر میکنم به این که چرا باز اضطراب افتاده به جونم. فکر...
-
و نقشی در خیال ما
شنبه 5 خرداد 1397 01:46
چون من از دیوان حافظم متشکرم برای همهی وقتایی که نیاز داشتم باشه و بود. و چون من از این شبها برای این که من رو به فکر فرو میبرن و لبخند و برای این که حداقل رنگوبویی از غم ندارن، متشکرم. پ.ن: به مطلع: دلم جز مهر مهرویان طریقی برنمیگیرد/ ز هر در میدهم پندش ولیکن درنمیگیرد
-
آن روزهای سالم سرشار
سهشنبه 1 خرداد 1397 12:56
صبح برای year bookای که قراره داشتهباشیم، عکس فارغالتحصیلی گرفتم؛ جلوی آجرای قرمز طبقهی بالای آمفی تئاتر، با مقنعهی مشکی و یه لبخند گلوگشاد واقعی و چشمهایی که میدونم تهشون ترس و دلتنگی زودهنگام سوسو میکردن. هر کی باید زیر عکسش یه چیزی بنویسه. کاش میشد من چند تا قطره اشک بذارم پای اسمم و یه لبخند بکشم وسطشون....
-
نخورده مستیم
دوشنبه 31 اردیبهشت 1397 16:52
برام مهم نیست که پست قبل چندین تا بینمک و لوسه ولی واقعاً الآن که خوندمش دلم نیمد ویرایشو بزنم و جاش بنویسم. میشه بذاریم باشه سر جاش؟ و الآن که فکر میکنم واقعاً مهم نیست که چند روزه یکی از دندونام اون ته بالا سمت چپ، به طور خفیف و سمجی درد میکنه. اینم خیلی مهم نیست که من دیروز دو بار، صبح و عصر، خواب موندم و به...
-
در این مکان به زودی...
یکشنبه 30 اردیبهشت 1397 23:57
اومدم و یه مقدار از چیزی که میخواستم رو نوشتم ولیکن خواب شیرین و طولانی (باشه، زود پامیشم!) داره من رو درمیربایه و حس میکنم قدرت بیرون کشیدن کلمهها و چیدنشون توی ذهنم و اجرای دستور حرکت دادن انگشتهام روی کیبورد گوشی و تایپ جملهها رو ندارم. (شمام به این فکر کردید که همین الآن دقیقاً چنین کارهایی رو انجام دادم؟)...
-
خاتون من، گریز من
پنجشنبه 27 اردیبهشت 1397 17:08
نهایت خوشبختیه که آدم تو زندگیش یه پناهگاه امن داشتهباشه که توش یه آدم مهربون انتظار بودنشو بکشه. این طوری که صبح پاشه و گلهای توی بالکنشو آب بده. بعدش بگه بری براش سبزی خوردن بخری. باهاش شربت زعفرون درست کنی با تخمه شربتی فراوون. شیربرنج بذارید برای افطار. برگ مو بچینید تو سبد که فردا دلمه بپزید. از تو آشپزخونه...
-
به بزرگ داشتن آقا ابوالقاسم خان فردوسی
سهشنبه 25 اردیبهشت 1397 20:48
یه روزی هم میرسه که کارهای بزرگتر و مهمتری از شیرینی و گل دادن به آدمها و بستنی دادن به بچههایی که توی پارک بازی میکنن، انجام میدم برات. قول میدم هر چقدر که میتونم تلاش کنم تا یه روزهایی برسن که بچههامون رستم و سهراب و سیاوش رو بشناسن حداقل و دوستشون داشتهباشن. بعدش هنرت رو، اهمیّت کاری رو که کردی، والایی و...
-
شعارشون خیلی خرف بود ولی. خلاقیّت کجا رفته؟
دوشنبه 24 اردیبهشت 1397 13:49
روزهاست که حاصل زحمات چندین ساعتهی من برای متر کردن سیویکمین نمایشگاه کتاب، به صورت دو تا ستون وسط اتاقم روی فرش چیده شده و واقعاً دیگه نمیدونم باید با این حجم از کوچیکی جا چی کار کنم و برای خودم متأسّفم که نهتنها دلم نمیاد یه مقدار از کتابامو بذارم طبقهی بالای کتابخونهی مامان بلکه کتابایی رو که دوست دارم هم...
-
برای خانم رزی و بستگان نزدیکش
شنبه 22 اردیبهشت 1397 01:10
-
و چه لذتی داره send رو زدن و بعد چند شب خوابیدن!
سهشنبه 18 اردیبهشت 1397 01:48
تموم شد! بالأخره و در نهایت زیبایی و بهمثابهی عملکرد یک پرفکشنیست واقعی، چهار تا مقالهی تحلیلی درستوحسابی تموم شد. حس رهایی دارم. مث بچهای که از آخرین امتحان خردادماهش برمیگرده خونه. برام خیلی مهم بود که بتونم خودم رو ثابت کنم و توی این مدت انقدر ازم تعریف شد و بهم اعتمادبهنفس تزریق که بیشتر مطمئن میشم از خودم...
-
همچنان تحلیل میکنم پس احتمالاً هستم
سهشنبه 11 اردیبهشت 1397 22:29
در خدمتتون هستیم با یکی دیگه از سری برنامههای «امشب یا این مقاله تموم میشه یا این کیانا!» الآن تنها چیزی که بهم انگیزه میده، اینه که اینا تموم شه، هفتهی بعد میرم نمایشگاه کتاب؛ شونزده تا فیلم از شقایق میگیرم و بدون عذاب وجدان میبینم و با خیال راحت رمانی رو که از حنانه گرفتم، میخونم. به روزهای خوب فکر کنید....
-
دردا که درد نیست...
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 23:49
پارسال که سرم خیلی شلوغ بود، هرکاری از دستم برمیاومد، انجام دادم برای جشن نیمهیشعبان مدرسه؛ از ایدهها و کارای چاپ و خرید وسایل تا آیتم اذانگاهی رادیو فانوس با مشکوة. در حد توانم. امسال که بیکار بودم، سر سوزن کمک نکردم تو کارای جشن. الکی تو ذهنم توجیه میکنم: «کارای مهمی داشتم.» ولی واقعیت اینه که هیچ اسمی جز...
-
آه ای یقین یافته! بازت نمینهم
یکشنبه 9 اردیبهشت 1397 02:09
من فکر میکنم هرگز نبوده قلب من این گونه گرم و سرخ احساس میکنم در بدترین دقایق این شام مرگزای چندین هزار چشمهی خورشید در دلم میجوشد از یقین احساس میکنم در هر کنار و گوشهی این شورهزار یأس چندین هزار جنگل شاداب ناگهان میروید از زمین... احمد آقا شاملو پ.ن: با خودم فکر میکنم وقتی چون تویی رو دارم که میتونی با یه...
-
کاش خودم هم ایرپلین مود داشتم
شنبه 8 اردیبهشت 1397 15:27
-
جانهای بههمپیوسته
جمعه 7 اردیبهشت 1397 16:04
این جوری که تمام این روزا رو ساکت بودم، خیلی تأسّفآوره؛ مخصوصاً که اوّلای اردیبهشت، مخلوطی داشتم از روزهای پراتفاق و خوشایند و روزهای کسلکننده و غمانگیز. و جالب این جاست که آخر ماه فکر کردم با خودم که بنویسم هر روز و این گونه به همهی تصمیمهام جامهی عمل میپوشونم من. نمیخوام ریویوی مفصلی بدم؛ ترجیح میدم به جاش...
-
تحلیل میکنم پس هستم
جمعه 31 فروردین 1397 23:25
امشب یا این مقاله تموم میشه یا این کیانا! [دوازدهمین لیوان قهوهاش را سر میکشد.] خوشگل شده ولی.