داشتم در عمق ۴ متری دیکشنریها و برگهها و خودکارهای رنگی ام و نگرانی کشندهی امتحان آخر ترم غرق میشدم که دستم را دراز کردم و به هر زحمتی که بود «صدای سخن عشق» را برداشتم. بازش که کردم، آمد:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
لبخند زدم و بستمش. هنوز دارم لبخند میزنم. :)
حیف بود که یه جایی توی تاریخ ثبت نشه روز تابستونی ای که با یه لبخند گنده ساعت هفت صبح شروع شد :)
روز اول کلاسای تابستونی المپیاد؛ صد و سی بیت شاهنامه اون قسمتی که گیو می ره دنبال کی خسرو و بعد هم باز شدن کلاف سر در گم جناب وزن شعر فارسی! من یک فَعولُن فَعولُن فَعَل به تمام معنا هستم که تا الآن سه نفر برای این که ذوقم کور نشه اسممو گذاشتن تو وزن خفن شاهنامه و برام شعر گفتن =)
می خوام بگم که قشنگیای زندگی من همچنان ادامه داره...