بر خلاف عادت، خشک شدن دستهام روی کیبورد گوشی/لپتاپ در این روزها، از خروارها بیحوصلگی و تنگدلی نبوده. بله، تنبلی. تنبلی همون غول نرم ولی بیشاخودمیه که باعث میشه من ثبت یک عالمه حس و تجربهی زیبا رو از خودم دریغ کنم. تنبیه خوبی به نظر میاد برام که خب تکرارش نه. بعد الآن هم مثلاً بخوام بگم که هفتهی پیش مهمونی خوبی رفتهبودم و باورت[ـان] گر بشود یا نشود حرفی نیست امّا انقدر رقصیدهبودم که پاهامو حس نمیکردم و وقی رسیدم خونه، به درجهای از های شدن رسیدهبودم که ویسهای آواز تولید میکردم برای این و اون میفرستادم (خداوند صابمجلس را خیر دهاد!) یا مثلاً بگم خوشمزهترین لوبیاپلوی دنیا رو پختم و یا بگم با بزرگترین مسئلهی فکری بسیار لوسم در این دو ماه اخیر به طرز خوبی کنار اومدهم، هیچ سنسی ایجاد نمیکنه. من موندهم و چیزهایی که ننوشتمشون و خشک شدهن و سفت.
و امّا بعد... خوبم. بسیار عادی خوبم. دلم غر زدن و غصه خوردن برنمیداره و این خوبه. با راننده تاکسی فاطمی به کلهگندههای مملکت فحش دادیم و توی مترو به موهای سیخشدهی پسر کوچولوی سه-چهارماهه خندیدم و توی ون کتابخونه جامو دادم به دختری که پاش شکستهبود تا راحتتر سوار و پیاده شه و بعدش ایدههای فوق جذاب سؤالهای سبکشناسی رو نوشتم و الآن هم دفتر عربیم جلوم بازه و دارم به تعبیرهایی که قبلاً نوشتم افتخار میکنم در حالی که شلوارم از چای داغی که نیمساعت پیش ریخت روی پام، خیسه. خوب خوبم.
پ.ن: شاید گمان ببرید برای پستم که عملاً روزمرّهنویسیه، عنوانی فلسفی و شاخنما گذاشتهم ولی باید بگم این تعریفیه که بارت از «ادبیات» ارائه میده. بله. خیلی هم خوشم اومده ازش.
این چقدر خوب و روون و معمولی بود!
بر خلاف معمول، این «معمولی» چه صفت خوبی بود!
تمرین کن که بعد دوره قراره یه جوجه بیاد رو سرت خراب بشه بهش پروژه شاهنامهخونی بدی.-حتی اگه قرار باشه کنکور بده-
قربونش برم. :*