بازگشت غرورآمیز

[حالا مثلاً پست‌های وبلاگ من با چهارتا بازدیدکننده می‌شه تهدید علیه کوفت و زهرمار، ولی باشه. من اینجا می‌نویسم و تو هم هرکاری خواستی بکن. البته که من هر روز کارایی می‌کنم که از عجز و لابه‌م اینجا خیلی باشکوه‌تر و مؤثرتره، پس غمم نیست اگه از این چیزا کمتر بنویسم.]

از روزهایی که نبودم، اون دقایقی رو دوست داشتم که وسط برج طغرل و فضای آکوستیکش با فری آواز خوندم و اون روزی رو دوست داشتم که کیک هویج پختم و روزی که استاد عزیزم این‌قدر جلوی بقیه بهم محبت کرد که داشتم آب می‌شدم و وقتایی که اول صبح قهوه دم می‌کردم و تقریباً همهٔ ساعت‌هایی رو که با یار نازنین بودم، ولو اون‌هایی که داشتیم از ترس می‌مردیم.

بقیه‌ش چیز خاصی نبود. غم بود و اضطراب. اما امروز که سر کلاس نشستم با ع الف که آزاد شده و به دانشکده برگشته، فهمیدم همهٔ ما قوی‌تر از چیزی هستیم که فکر می‌کنیم.

امسال مرحله دوم به دلیلی نمی‌تونستم درس بدم. دیشب سحر پیام داد که فلان جا یه رفع اشکال بیهقی می‌ری؟ از اونجایی که من نمی‌تونم به بچه‌های شهرهای کوچیک نه بگم واقعاً و اینکه سرم خلوت شده، قبول کردم. خوشحالم که وقفه‌ای نیفتاد در درس دادنم و این هم از ششمین بهار. از این هفته هم می‌رم ادامهٔ سوادآموزی. امیدوارم هرچی قبلاً یاد گرفته بودن، نپریده باشه. 

دوست داشتم مرتب بنویسم. ولی جسمی خسته‌م.

ها، یه نکتهٔ مهم که در این دو ماه زندگی‌م رو دگرگون کرد و دیشب با جمله‌بندی قشنگ یه جا خوندمش:

استراحت کار ذهنی کار جسمیه و استراحت کار جسمی خوابه. یعنی شما «نباید» بعد از یک ساعت درس خوندن، برای استراحت بری فیلم ببینی یا رمان بخونی؛ باید جارو بکشی یا ظرف بشوری یا ورزش کنی، حتی پیاده‌روی در حال پادکست گوش دادن هم نه، فقط و صرفاً پیاده‌روی. نمی‌تونم بگم چقدر در کاهش اضطراب و بالا نگه داشتن سطح انرژی مؤثره. بدنت هم خسته شد، بگیر بخواب. بدترین حالت: کار فکری کنی و به خواب پناه ببری (هرچند که: به خواب بردم پناه/ که وضع بیداری‌ام/ چنان‌که باید نبود). داغون‌کننده‌ست. من ناخودآگاه به شیوهٔ درست عمل می‌کردم و به شما هم توصیه‌ش می‌کنم. تا ژست روان‌شناسانه‌ای دیگر، بدرود.

پ.ن: امروز با خاقانی آشتی کردم، همون وقتی که گفت: از حال خود شکسته‌دلان را خبر فرست...

پ.ن ۲: دلم چقدر چقدر چقدر چقدر برای نسخه‌ای که روش کار می‌کنم تنگ شده بود. برای دیدنش حتی. واقعاً چشمم روشن شده دوباره.

نظرات 1 + ارسال نظر
دال دوشنبه 18 اردیبهشت 1402 ساعت 20:12

پیام روانشناسانه حقیقتاً منو به فکر فرو برد! متشکرم. :))

قربان تو!
برای چند روز امتحانش کن و نتیجه رو بهم بگو.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد