تموم شد. سال هزار و سیصد و نود و هفت تموم شد. به قول عزیزی، بدیهاشو بذاری کنار، خوبیهایی هم داره، هرچند اندک. توی ذهنم این چند روز به خیلی چیزا فکر کردم، به روزای گس انتظار بهار، به تنهاییم، به فشار روانی و روحیای که از سر گذروندم، به حال بد خانوادهمون تو تابستون، به اوضاع وحشتناک مملکت، به دانشجو شدنم، به درس خوندنم، به کار کردنم، به رفیق پیدا کردنم، به روزهایی که گریهم بند نمیاومد، به روزهایی که خندهم قطع نمیشد، به تغییر احوال اطرافیانم، به اون دو روز طولانی توی بیمارستان، به اضطرابم، به شور و شوق جوجهها، به نگرانیها و درگیریهای آخر سالیم، به خیلی چیزا.
همهشون گذشت. دلم برای خیلی چیزا تنگ میشه ولی خیلی چیزها رو هم باید رها کنم تا فراموش شه از امسالم. امسال سال مهمیه برای من. مطمئنم زندگیم قراره حسابی تغییر کنه. باید خوب تغییرش بدم. و برای خوب تغییر دادن اون، باید از تغییراتی در خودم شروع کنم. من باید خودمو بیشتر دوست داشته باشم و به خودم و احساساتم اهمیت بدم. باید هر کاری که لازمه انجام بدم تا اینو تمرین کنم. نباید خودم رو فراموش کنم چون معلوم نیست بعد یه مدت، چی یادم بیاد از خودم.
من امسال تصمیمهای درست میگیرم. به خودم قول میدم هدف بزرگم رو در زندگیم فراموش نکنم و براش تلاش کنم، بیوقفه.
ای مانده زیر شش جهت هم غم بخور هم غم مخور/ کان دانهها زیر زمین یک روز نخلستان شود
برای هر کسی که این نوشته رو میخونه، روزهای قشنگ و روشنی آرزو میکنم، پر از شادی، با تن و روان سالم.
پ.ن: ARAM عزیز، حس خوشایندیه کسی که نمیشناسیش، سراغتو بگیره وقتی مدتی ننوشتهای. ممنونم از لطفت. و منو ببخش که دستم خورد و کامنت زیبات رو پاک کردم.
سرمو از رو دفترم بلند میکنم، به کتابخونهم نگاه میکنم که حالا دوتا از قفسههاش با شاهنامهی خالقی، همون رؤیایی که به نظر دستنیافتنی میاومد، پر شده. ذوق میکنم. اصلاً رو تختم نشستم و تکلیفای فرانسهمو مینویسم که هی بتونم نگاش کنم! ذوق دارم! از اینکه قراره روزا و شبای زیادی رو باهاش بگذرونم، ذوق دارم!
خوب بود! برای گام دوم، عالی بود. تولدم مبارک شد.
دلم میخواد بازم بشینم تو خوارزمی و جلوم یه کاسه آشرشته باشه، قلبم بالبال بزنه تو سینهم برای کتابایی که پایین رو زمین، کنار پامه. جدیجدی مال خودمه؟ فهرست تمام آرزوهای منی آخه!
ای خدا ای خدا!