وقتی مفهوم تمدّن بشری مثل مستشار به دوربین زل می‌زند

دختر عزیزم، اگر روزی به طور اتّفاقی یک آشنا را از دور در خیابان ولیعصر تشخیص دادی، به این فکر نکن که اسم آن آدمی که پانزده قدم با تو فاصله دارد، دارای دو تلفّظ است که یکی از آن‌ها حداقل از قرن نهم به قبل معمول بوده و تو این تلفّظ تاریخی را بیشتر دوست داری؛ لطفاً درگیر انتخاب در دوراهی تلفّظ عادی و امروزی یا تاریخی و جالب اسمش نشو چرا که او تو را در حالی که به چشمانش زل‌ زده‌ای و دستت را جلوی دهان کمی‌ بازت گرفته‌ای و چشم‌هایت را تیز کرده‌ای، می‌بیند و می‌خندد و با لحنی که انگار غافلگیرت کرده، سلام می‌دهد. 

اگر این را هم یادت رفت، حتماً حواست باشد که اگر در پایان مکالمه‌ی کوتاهتان صمیمانه به تو گفت: «خیلی خوش‌حال شدم دیدمت!»، از او نپرسی: «چرا؟». این سؤال -طبق اصول مناسبات اجتماعی انسان‌ها- ابلهانه، بی‌معنا و تا حدی بی‌ادبانه است. پاسخ تو به این جمله باید تنها یک لبخند گرم و یک «منم همین طور» باشد. 

بله عزیزدلم، این ماجرا که گذشت و برای تو درسی شد و عبرتی امّا شاید برایت جالب باشد که بدانی شخصی که مادرت او را دید، در پاسخ به این سؤال، خیلی عادی گفت: «نمی‌دونم.» خوب، خیلی هم بد نشد انگار. بالأخره او هم یک مکالمه‌ی واقعی را به تکرار جملات ازپیش‌تعیین‌شده‌ ترجیح داد. تو امّا چنین نکن. حداقل با من مشورت کن؛ شاید قبلاً جملات عجیب‌تری به ذهن مادرت رسیده‌باشد. 

دوستت دارم.

مامان