Désolée, je n’ai pas oublié

یه بار سر کلاس فرانسه داشتیم درباره‌ی فراموشکاری صحبت می‌کردیم، بعد حرف این افتاد که یه چیزایی رو اصلاً خوبه که زود فراموش کنیم مثل اتفاقای تلخی که می‌افتن یا شکست‌های عاطفی‌ای که می‌خوریم. همه موافق بودیم که خوبه چنین باشه ولی رو این هم توافق داشتیم که بیشترمون نمی‌تونیم. استادمون می‌گفت که وضعش از ما هم بدتره! نه‌تنها اتفاقای بد تا همیشه تو ذهنش می‌مونن (یه خاطره‌ی دردناک از سه‌سالگیش رو تعریف کرد) بلکه اتفاقای ساده‌ای که شاید ذهن یه آدم معمولی رو یه ساعت درگیر کنه، برای چند روز و هفته هی با خودش مرور می‌کنه و انگار هر بار براش تازگی دارن، همون قدر ناراحت می‌شه. البته می‌گفت که این روند فراموش نکردن و مدام به یاد آوردن برای اتفاقای خوب هم هست که این خودش مثبته واقعاً. اون موقع چیزی نگفتم ولی الآن با خودم فکر می‌کنم که می‌تونستم تو چشماش نگاه کنم و بگم: «منم همین طور.»

اتفاقا و حسای بد گذشتن، گریه‌هاشم کردم. تموم شد. با خودم اما قراره تا چند روز و شاید هم چند هفته تکرار کنم: «دیدی چی شد؟»

پ.ن: عنوان: «متأسفم، فراموش نکردم.» این هم برای تو نگارا. از اینکه عنوانای فرنگی بذارم، هیچ خوشم نمی‌اد ولی این خودش طلبید.


للحزن

أعوذ بالله من کسرة النفس

و من ابتسامة لا روح فیها

و من حزن یأکل القلب بصمت

- عربیات

لا تعتد الصراخ أبداً

فمن یفهمک یسمع صمتک جیداً

- نجیب محفوظ


دیگه چی بگم؟ حوصله ندارم چیزی بگم.