داشتم در عمق ۴ متری دیکشنریها و برگهها و خودکارهای رنگی ام و نگرانی کشندهی امتحان آخر ترم غرق میشدم که دستم را دراز کردم و به هر زحمتی که بود «صدای سخن عشق» را برداشتم. بازش که کردم، آمد:
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست
لبخند زدم و بستمش. هنوز دارم لبخند میزنم. :)