یک دنده. [ ی َ/ ی ِ دَ دَ / دِ ] (ص مرکب) سخت پایدار در عقیده ی خویش. لجوج. عنود. یک پهلو. که از رای خود بازنمی آید. ستیهنده. ستیزنده. مستبد به رأی. لجباز. خودرای.
فکر می کنم همین است که آقای دهخدا می گوید. همین است که کسری فوق لیسانس همان رشته و همان دانشگاهی که می خواست قبول شد و خوشحال است و نمی گذارد من بغلش کنم و بهش تبریک بگویم چون صبح جنجال مفصلی راه انداختیم و... . حس می کنم که برازنده ی من است این واژه ی یک دنده! خوب است یا نه اش را نمی دانم ولی باید بدانم چون دارد نگرانم می کند.
مبارک باشد عزیز بی منطقم.