دیروز تموم شد اردوی نوروزیمون. هشت روز که صبح پا میشدم و لبخند میزدم و شب میاومدم و لبخند میزدم و ... .
دوازده دقیقه به نه بود. وسایلم رو جمع کردم. عین این فیلما، در رو باز کردم و برگشتم کلاس رو نگاه کردم. همه چی از جلوی چشمام رد شد و همون لحظه دلم، به معنای واقعی کلمه، گرفت. چراغ رو خاموش کردم و اومدم بیرون.
دلم گرفته...