توی این چند روز، دومین باریه که ساعتها تنهام با خودم. بلند میخونم، میخندم، هر جای خونه دلم بخواد میشینم، هات چاکلت میخورم و باز بلند میخونم. رفتن عروسی؛ انقدر اصرار کردن و نرفتم که از خودم راضیم. یه دلیل دیگهی رضایتم هم اینه که چند روزه دقیق و کامل به برنامهم عمل میکنم. احساس میکنم ذهنم نظم نوینی پیدا کرده و بسیار حواسش هست به همه چی. جالبه؛ من مشوّشالفکر بیبرنامهی خوابآلود. عشق چه کارها که با آدم نمیکنه!
برای حسن ختام بیتی گوگولی از ویس و رامینی که دوست میدارم:
تو را چون جان هزاران گونه معنی است
مرا تو جانی و جان را بدل نیست