به مرتبهای از عرفان رسیدم که کتاب میخرم ولی قایم میکنم تا مورد حساب و عتاب غیر قرار نگیرم. راضیم از خودم. دیوان انوری آخرین دستاورد انقلابگردی دیروزمه.
یه جزوهی خیلی جذاب باید بنویسم که به طرز خجالتآوری نوشتنشو به تأخیر میندازم. نشستم و دقیقاً همهی مواردی رو که باید بهشون بپردازم، نوشتم. حجم زیادی هم نداره. امروز اتمام حجت کردم با خودم که اگه تا دوشنبه تموم شد، که شد؛ نشد هفتهی بعد از هنگینگ اوت خبری نیست. اگه هم زودتر از موعد تموم شد، یکی از کافههایی رو که گذاشتم تو لیست «بریم ببینیم چه جوریه» امتحان میکنم.
واقعاً نمیتونم دل بکنم از شاهنامه. دارم منبع بچهها رو میخونم دوباره تا سؤال دربیارم. روی یه برگه نکتههایی رو که به نظرم میاد میتونن مورد توجه طرّاحا قرار بگیرن، مینویسم. وای که چقدر ذوق میکنم اگه مثل پارسال سؤالا رو درست حدس بزنم! دلم برای حلقه تنگ شده. کاش شنبه راهم بدن دانشگاه. باز خوبه فردا یه کم از دلتنگیم رفع میشه. خیلی خوشحالم الآن!
به طور قشنگی از عربی حرف زدنم خرسندم! جونم درمیاد تا پنج دقیقه با خودم حرف بزنم بدون این که کلمه کم بیارم ولی این تمرینای این جوری واقعاً شیرینه برام. میخوام به خوندنم هم توجّه کنم. یه سیر مطالعاتی خوب درمیارم از داستانایی که میتونم شروع کنم باهاشون. هدفگذاری بلند مدتمم خوندن رجال فی الشّمس غسّان کنفانیه. داستان کوتاههاش هم ترجمه شده. بغضآلود و زیبان.
به طور مصمّمی قراره سعی کنم دنبال آدما ندوم! اصلاً هم مهم نیست که چقدر اون آدم برام عزیزه یا نزدیکه یا هر چی! اصولاً هیچ گونه رابطهای، یه طرفهش جذاب نیست. هر کی دلش بخواد که کیانا تو زندگیش وجود داشتهباشه، یه حرکتی میزنه در برابر ده تا حرکتی که من میزنم تا اون بمونه برام. هیچ لزومی نداره تلاش کنم برای حرکت یازدهم. بله. تزش خیلی قشنگه ولی مطمئنم تمرین خیلی خیلی زیادی میخواد. به این سادگیا نیست.
این از من.
عرفان جالبیه؛ اسمش چی هست حالا؟ :-”
+ببین، از اون «منفی» ۱۰ تا قدمی که جنابعالی برداشتی، شخصا اغلب قدمای متقابلم بیپاسخ میمونن. الان خودت بگو این مورد راه حلش چیه :-”
هی من زنگ بزنم و تو برنداری. توقع داره پرسیدن حالش اینگونه محقق بشه.
مکتب تصوّف کیانایی :)) از سکریها هستیم.
راه حلش اینه که من برم روی سیاهم رو با یه گالن وایتکس و جوهرنمک بشورم بلکه پاک شه.
سر کلاس بودم ولی بهخدا :((( دوستم داشتهباش همچنان یه کوچولو. :(