نوشته: «فکر نکن اونقدر کم میشناسمت»
خیلی دلم میخواست جواب بدم؛ از اون جوابا که سه کلمهن ولی هر چی که تو دلمه رو میریزن بیرون امّا از ذهنم گذشت که درست نیست. درست نیست حالشو بد کنم شب امتحان و کوفت و زهرمار. حالا این که حال من بده برای کی قراره مهم باشه؟ کی قراره وقتشو داشتهباشه که من بشینم براش غر بزنم؛ بغض کنم؛ گریه کنم؟ اونم هیچی نگه. نگه درست میشه. نگه میگذره. هیچی نگه و بعدش پاشه بره. منم بعدش پاشم برم ولی حس کنم سبک شدم. حس کنم قلبم درستوحسابی کار میکنه.
به اندازهی پونصد تا کوه کندن، خستهم. هیچ فکر نمیکردم این طوری باشه. گاهی اوقات به این فکر میکنم که اگه برگردم عقب... و بعد میترسم.
سوالس که دارم اینه که چرا من در مواقع لازم نمیام اینجا رو بخونم و سر وقت ازت بپرسم که چی شدی؟
جوابی که دارم اینه که قربونت برم که همین الآنشم حواست هست.
حالا برا شروع یه چن تا فحش به من بده
اگه آروم نشدی بیا بزن -_-
.
.
ولی خب این شب امتحان واقعا اذیتش نکن ،
بذا درس هاش تموم شد انتقام بگیر ...
نفرمایید. =)
همینه برنامه. :دی