تغییر را احساس کنیم

مثل یه بادکنک چروکیده‌م که چند ساعت پیش داشت این ور و اون ور می‌رفت تو هوا و خیلی هم سرحال بود ولی الآن بادش خالی شده و افتاده گوشه‌ی اتاق.

دیشبمو تا صبح دنده‌به‌دنده شدم. نمی‌دونم اسمش چه کوفتیه ولی قطعاً به خاطر تجربه‌ی جدیدی بود که داشتم؛ تجربه‌ای که در لحظه داشتم خوش‌حالیشو می‌کردم و الآن داره ازش اخمم می‌گیره. 

کاش پرستو بود می‌گفت اینا هیچ کدوم مهم نیست! منم می‌خندیدم.

دارم به باد می‌دم همه‌ی زحمتایی رو که آدم‌ها کشیدن یه سال آزگار؛ بیشتر و مهم‌تر از همه خودم. دارم روی یه تردمیل با سرعت بالا می‌دوم و هی بلند نفس می‌کشم و باز ادامه می‌دم. دارم از کیانایی که درستش کردم و نسبت بهش این جوری بودم که «باریکلا!» دور می‌شم و می‌رم سمت همون کیانایی که محکم نبود؛ فکرش، حرفاش، رفتارش. 

تقصیر کیه؟

خوابم می‌اد. 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد