کیانا؟ بیا دستور بگو.

بالأخره باید یه پنج‌شنبه‌ای باشه که من پاشم برم مدرسه، سه تا دختر قشنگ از دیدنم جیغ خوش‌حالی بکشن و بعد بهار یه عالمه تو بغلم بمونه و هی بگه: «دلم تنگ شده‌بود.» و ثمر بخنده و سارا سرشو بذاره رو شونه‌م جزوه بنویسه یا نه؟

دلم نه تنها برای همین روزهای پارسال خودم تنگ شده بلکه احساس می‌کنم قراره دلم برای همین روزهای این زیبارویان هم تنگ بشه. 

سهیلی رو هم دیدم اتفاقی. نوبت من بود که جیغ بکشم و نوبت اون بود که سفت بغلم کنه و بلندم کنه. امتحاناشو بده فقط؛ هزار ساعت آویزونش می‌شم و حرف می‌زنم و اون لبخندای پت‌وپهن تحویلم می‌ده و هی با خودم می‌گم این چرا این طوری دلبره؟ والا!

می‌گذره. قشنگ هم می‌گذره. دلم می‌خواد بیام مفصل حرف بزنم ولی باشه برای بعد. 

پ.ن: عنوان دستوری است از آقای خوشدل، حوالی ساعت ده صبح امروز. «طوعاً و کرهاً بنده‌ام ناچار فرمان می‌برم»

پ.ن دو: گیومه‌ی پ.ن یک مصرعی‌ است از غزل سعدی به مطلع: 

من دوست می‌دارم جفا کز دست جانان می‌برم

می‌خوام بگم خوب هم بلدم منبع بزنم. لابد برای تکلیف اکمل الاساتید باید اون همه خنگ‌بازی درمی‌اوردم فقط! 


نظرات 2 + ارسال نظر
عطیه جمعه 6 بهمن 1396 ساعت 02:03

استاد ینی قراره بیای به صورت حقیقی استاد باشی ما روستت کنیم تو مدرسه؟

نه دیگه انقدر هم باسعادت نیستین. :))))
همون دو ساعت رو درس دادم بهشون.

Neg سه‌شنبه 3 بهمن 1396 ساعت 19:38

اکمل‌الاساتید؟

مهدی کمالی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد