من، فردینان و دلالت‌هایی به سرمستی

«دونستن اهمیّت یه چیز، با گذاشتنش تو جای درست فرق داره.» 

سوسور از شگفت‌انگیزترین آدم‌های این روزهای منه. دیشب خوابشو دیدم! خواب دیدم سه تایی، با شهریار نشستیم تو مینروا و داره بهمون توضیح می‌ده چرا با الگوی «لفظ، معنا، مصداق» فرگه مخالفه و به نظرش وجود مصداق هیچ لزومی نداره. منم عین بچه‌های خوب تندتند جزوه می‌نوشتم با روان‌نویس بنفش و شهریار می‌زد بهم و می‌گفت: «ننویس دیوونه اینا هموناییه که خودم بهت گفتم!» و من بهش چشم‌غرّه می‌رفتم.

قضیه این جاست که سوسور بودن کار سختیه. این مرد یه کتاب نوشته و ته کتابش رو با یه پاراگراف درباره‌ی احتمال به وجود اومدن علم نشانه‌شناسی تموم کرده و از همون سال پنجاه‌وشیش تا آدم درگیر همون چهار خطش شده‌ن و دارن فکر می‌کنن که نشانه‌شناسی چیه! این که مثل سوسور هر جمله‌ت ذهن ده‌ها انسان رو... نمی‌خواد ده‌ها، یه نفر رو حتی به خودش مشغول کنه، یعنی داری از عقلت درست استفاده می‌کنی. و مگه انسان چه کاری داره جز این که از عقلش درست استفاده کنه؟ کاری به مسائل احساسی هم ندارم. مقصودم کارکرد انسان در جهان اجتماعیه.

هیچ برگه‌ای رو امضا نکرده‌م امّا دومین قرارداد کاری مهم و بزرگ این چند ماهم، قطعی شد چند روز پیش. باید سفت بگیرمش. جدای بحث این که نیاز دارم به متمرکز شدن و کار درست‌وحسابی یاد گرفتن، نمی‌خوام عزیزانی رو که بهم اعتماد کرده‌ن، ذره‌ای ناامید کنم. در این راستا، لازمه برنامه‌ی دقیق داشته‌باشم برای کار کردن و اگه تو خونه باشم، لپ‌تاپ و کتاب‌خونه‌م بسه برای این که نشینم سر کار؛ فلذا از شنبه مثل یه دختر خیلی خوب، مقنعه سر می‌کنم و تبلت و چارت فعالیت‌هام و کاغذهایی که قراره پرشون کنم با خودکار آبی و صدها چیز دیگه رو می‌ریزم تو کوله آبیه و از صبح زود تا شب می‌رم کتاب‌خونه ملّی و می‌شینم به کار کردن. شهرعلی هم هست و خیالم راحته که می‌تونیم قهوه بخوریم و حرف بزنیم اون لابه‌لا. چقدر جالب شد! انگار بزرگ شدم.

چند وقتیه که دلم می‌خواد از بحث‌های علمی و غیرعلمی این چند وقتم با آدم‌های مختلف بنویسم و بگم چه حسی دارم و چه تجربه‌هایی به دست آوردم. الآن باید برم سر زبانم ولی بعداً حتماً می‌نویسم. لازمشون دارم برای وقتی که یه سال از این روزا گذشته. اون موقع قطعاً دلم می‌خواد بدونم چقدر بهتر فکر می‌کنم و چقدر درست‌تر حرف می‌زنم.

همه چی معلومه. از کدر بودن‌ها عصبانی نیستم دیگه. الآن «حباب‌وار براندازم از نشاط کلاه» 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد