امروزم رو ساعتها با شقایق حرف زدم و بعد خوب خوابیدم و کباب خوردم و به نرگسهام عشق ورزیدم و به شعری که ساجده برام گفتهبود، خندیدم و طرفای دوی بعد از ظهر اشک شوق جمع شد تو چشمام و به تبریک آدمهای دور و نزدیک لبخند پتوپهن تحویل دادم و عصر شاهنامه خوندم و اشتقاقسازی عامیانه توی نامهای شاهنامه رو بررسی کردم و یه ماگ بزرگ هاتچاکلت خوردم و فرندز دیدم و با آرومترین سرعت ممکن چیزکیک خوردم و الآن میخوام پاشم و خودم رو زیبا کنم و برم یه تئاتر خوب ببینم تا بقیهی روز تولدم مبارک شه.
پ.ن: زینب یه داستان نوشتهبود برام و خوندش؛ داستان در وجود اومدن خودم. عنوان هم از همونه. زیباترین هدیهی امروزم.
دوستِ دورِ مجازی و در عین حال واقعی و همراه تولدت مبارک..
مهربانا خیلی مخلصیم. مرسی. :*