رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید

رسید. واقعاً رسید و تمام حس‌های بدم رو از بین برد:

«خیلی دوستت دارم. برات بهترین اتفاق‌ها رو از نظر قلبی و درونی آرزو می‌کنم، که می‌دونم اگه ریشه‌ی آدم استوار باشه بادها تکونش نمی‌دن.»

«من از دست تو لبخندها زده‌ام.»

«97 یه طوری باشه که هی شما رو ملاقات کنم، پر از حس خوب می‌شه اون طوری. ^_^»

«تولده عیدت مبارک کفشعلی»

«خیلی خوش‌حالم که امسال باهات آشنا شدم. خیلی کمکم کردی.»

«ایشالله المپیاد دانشجوییت»

«ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما...» وه!

نودوهفت؟ ای عزیز درراه؟ ازاومدنت خوش‌حالم. جوونه‌های امید سبز شدن توی دلم که قراره با تو کارهای مهم‌تری بکنم؛ تجربه‌های جدیدتری داشته‌باشم و وقتی سال بعد همین موقع‌ها بهت نگاه کنم، از روزهای آفتابی و بارونی و برفیت لبخند بشینه رو لبم. من امسال با تو تصمیمایی می‌گیرم که شاید تا سال‌ها بعدم رو تحت تأثیر قرار بدن. دلم می‌خواد با انتخابای درست بزرگ شم با تو. قد بکشم. کمک کن محکم باشم. برای هیچ کدوم از عزیزام، راه نده به خودت غم و غصّه‌های بزرگو. بیا زیبا؛ بیا که خوش‌حالم از اومدنت. 


نظرات 2 + ارسال نظر
آسونویس چهارشنبه 1 فروردین 1397 ساعت 09:02

هورا منمم هستم اینجا
#من_یک_عقده‌ای_هستم

#تو_یک_عزیزدل_هستی

آیدا سه‌شنبه 29 اسفند 1396 ساعت 19:28

تو این بهار سبز شی دختر

قربونت برم من. :*
خوش باشی حسابی. :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد