حالا اگه از من بپرسید میگم عید یعنی این که من و مامان و خاله و مامان زهرا با آسودگی خاطر پاهامونو دراز کنیم و تخمه بشکنیم و میوه پوست کنیم و کلاهقرمزی ببینیم. بقیهش فرمالیتهس. پروسهی جوونههای سبز و بعد شکوفه زدن درختای خشکشدهی جلوی خونه، یاسهای بنفشی که از خونهی بغلی سرک میکشن تو حیاط ما، اطلسیها و شمعدونیهای بالکن مامان زهرا و یه نمه خنکی دم غروب رو هم چون شمایید، از قشنگیای بهار برمیشمارم. بقیهش جدیجدی خوشی خاصی نداره. الآن که فکر میکنم میبینم من همون کافرنعمتیم که میخوام با عیدیهای حاصل از همین حوصلهسررفتنها در دیدوبازدیدهای عید، تار بخرم و غرمم میزنم. سلام!