آفتابی است هوا

هر چی کار نصفه‌ونیمه بوده شوت کردم به امسال و وسط یه عالمه وقت نداشتن، بدنم ترجیح داد که یه واکنش دفاعی قوی از خودش نشون بده و سرما بخوره؛ البته ساعت‌ها زیر بارون راه رفتن‌های این چند روزه توی شمال هم بی‌تأثیر نبوده قطعاً. سفر یهویی و روی‌هم‌رفته خوبی بود. تمام قشنگیش به هوای خنک و دلچسب اون جا بود و به این که افق دیدت جنگل سبزی بود با مه قشنگی که کوه‌های پشت خودشو محو کرده‌بود. بعد سرتو می‌چرخوندی، دریا بود. آخیش واقعاً! 

کل دیروز رو به شدّت تب داشتم و خوابیده‌بودم. امان از خواب‌هایی که من وقتی مریضم می‌بینم! من نمی‌دونم چه حکمتیه که لعنتیا ادامه هم پیدا می‌کنن! یعنی من پامی‌شدم آب یخ می‌زدم صورتم، یه لیوان شیر می‌خوردم، برمی‌گشتم تو تخت و به محض این که پلکام می‌افتادن رو هم یکی خواب پاز شده‌مو پلی می‌کرد و من باز مجبور می‌شدم اتفاقات عجیب و مزخرفشو نگاه کنم. حتّی یادمه که تو خواب هم از این که داشتم خواب می‌دیدم، حرص می‌خوردم. 

الآن بهترم. صبح موهای به‌هم‌ریخته‌مو محکم بستم و یه تی‌شرت قرمز پوشیدم و بعد از خوردن لیوان‌ها چای، تصمیم گرفتم یه کم به گل‌های توی راهرو برسم و بعدش هم تو یه گلدون سبز، کوکب پاکوتاه کاشتم. توی اطلاعاتش نوشته تا ده روز دیگه جوونه می‌زنه و تا نه هفته‌ی دیگه گل می‌ده. نمی‌دونم این بذرا چه رنگین. یعنی انقدر خوش‌بخت هستم که گل بنفش بده؟ یا هر چی اصن. از الآن یه عالمه دوستش دارم. یکی از بهترین هدیه‌هایی بود که تو زندگیم گرفتم این بساط باغبونی. 

در دو-سه مرحله، اینستاتکونی کرده‌م. ریکوئستامو که نگاه می‌کردم، واقعاً می‌خندیدم. یه سری‌ رو دیدم و شاد شدم و حتی می‌خواستم برم بگم بابا ببخشید انقدر دیر اکسپتتون می‌کنم. به خدا نمی‌خوام بگم شاخم! اینا رو هم جمع شده‌بود و این حرفا که خب تنبلی کردم و توضیح خاصی به کسی ندادم. یه سری رو هم با چنان لبخند خبیثانه‌ای ریجکت می‌کردم که خودم تعجّب کرده‌بودم ولی خب به هر حال از هیچ گونه ضدّحال زدن بهشون دریغ نمی‌کنم نمی‌دونم چرا. هاها! 

خیلی حالم بهتره. خیلی. فی الواقع شرایط تغییری نکرده ولی من بهترم. اون قسمت مهربون قلبم تندتر می‌زنه. یه جمله‌ای این چند روزه بهم گفتی که شاید همین جوری بود و دلجویی خاصی هم توش نداشت؛ حتّی اون موقع که گفتی هم به نظرم معمولی بود ولی الآن که بهش فکر می‌کنم، خوشم می‌اد ازش. همه‌ی این روزا رو می‌خوام با اون شروع کنم. 


نظرات 1 + ارسال نظر
Neg جمعه 17 فروردین 1397 ساعت 09:22

ولی یکنواختی از زندگیت بیرون نخواهد رفت جز با دیدن من، می‌دونم که.

بر منکرش لعنت! =)))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد