هر هزار تویی

این «-بیا ببینمت. -چشم. فردا کجایی؟ ^_^»هامون رو خیلی دوست دارم. این جوری که با خودم فکر می‌کنم فردا قبل از این که بیام دفترت، برم گل‌فروشی و یه حسن‌یوسف خوشگل برات بگیرم یا یه گلدون سبز دیگه. وقتی دیدمت، باهات درباره‌ی کاری که دست گرفتم، مشورت کنم. بعد یه کم دعوام کنی و من حرف فرانسه یا آلمانی خوندنو پیش بکشم و یه تصمیم خوب بگیریم بالأخره. چای بخوریم با شکلاتای روی میزت و من برات حرف بزنم و تو گوش کنی و بغلم کنی. قسمت قابل‌توجّهی از خوشی امسال منی آزاده. جان‌به‌بهارآغشته‌ی منی. 

پ.ن: این حال که بیشتر پست‌هام رو شبا می‌نویسم، از کارهای زیاد و اکثراً چرت و بعضاً مفیدیه که روزامو باهاشون می‌گذرونم. اسمشو بذارین «کار داشتن»؛ من بهش می‌گم «دل‌تنگی کردن».


نظرات 1 + ارسال نظر
عطیه چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 01:06

حس نوشتن مربوط می‌شه به شب آخه. حالا هر نوشته‌ای باشه. بشخصه اونایی رو که تو شب نوشته می‌شن بیش‌تر می‌پسندم!
+ آلمانی نسبت به تو خشنه! فرانسه یاد بگیر بیا واسه‌م شازده کوچولو بخون دیگه :(

تویی که می‌فهمی به خدا!
+ چشم. انگیزه‌می اصن زیبااا =)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد