برام مهم نیست که پست قبل چندین تا بینمک و لوسه ولی واقعاً الآن که خوندمش دلم نیمد ویرایشو بزنم و جاش بنویسم. میشه بذاریم باشه سر جاش؟
و الآن که فکر میکنم واقعاً مهم نیست که چند روزه یکی از دندونام اون ته بالا سمت چپ، به طور خفیف و سمجی درد میکنه. اینم خیلی مهم نیست که من دیروز دو بار، صبح و عصر، خواب موندم و به طرز معجزهآسایی هم صبح بهموقع به امتحانم رسیدم -با تشکّر از تاکسیهایی که از فرعیها میرن و ترافیک خیابون اصلی رو دور میزنن- هم عصر به دلیل شوک ناشی از سه ربع خواب موندن سیستم حرکتیم بیشفعال شد و چهار دقیقهای آماده شدم و در عرض بیستوسه دقیقه خودمو به کلاس فرانسهم رسوندم و حتّی توی تاکسی انشایی رو که باید مینوشتیم، نوشتم و وقتی رسیدم سر کلاس، وقت پاکنویسشم داشتم حتّی! و به نظرم مهم نیست که سر کلاس دهنمو باز کردم و شروع کردم به حرف زدن با زبانی ترکیبی از انگلیسی، عربی و دو تا نخود فرانسه و بعد کلاس اون پسره ازم پرسید: «شما عربید؟!» و چشماش چهار تا شدهبود. و خب حالا شاید این یکم مهم باشه که یکی از همکلاسیا وقتی بحث دقّت تلفّظ و ادای درست مخارج حروف بود برگشت بهم گفت که هر وقت فایل ریکورد کلاسو گوش میده، وقتی من حرف میزنم لذّت میبره چون خیلی «جالب و قشنگ» حرف میزنم. ذوق کردم. و واقعاً این دیگه مهم و خوشحالکنندهس که کتابی رو که میخواستم با اوّلین پولی که دستم میاد، بخرم، کادو گرفتم.
ولی چیزی که از همهی اینا مهمتره و واقعاً جای سؤال داره اینه که چرا من وقتی واقعاً باید بشینم و محض رضای خدا یکمی درس بخونم، دور خونه میچرخم و به طرز ناشیانهای قرمیدم و هوار میکشم: «عاشقت شدم ریزهریزه! حرف که میزنی گل میریزه!» اصلاً این آهنگ رو من کی شنیدم؟ هیچ جملهی دیگهایشم بلد نیستم آخه. مشکلم چیه؟
الآن تو مسلط به چندین زبانی یعنی؟=))چون بابا=)
خوشگلم اگه مسلّط بودم که هر کدومو تو موقعیت مرتبط با خودش به کار میبردم! در حال حاضر من یک قاطیکننده بیش نیستم.