آری، شب

هست شب

یک شب دم‌کرده ‌و خاک

رنگ رخ باخته‌است


هوا از سر شب خنک‌تر شده ولی انگار خفگی داره. باد از لای پرده‌‌ی پنجره می‌خوره به گردنم. جلوم جزوه و کتاب بازه و فکر می‌کنم. مثل همه‌ی این چند وقت. فکر می‌کنم به این که چرا در آن واحد که همه چیز خوبه، هیچ چیز خوب نیست. فکر می‌کنم به این که چرا باز اضطراب افتاده به جونم. فکر می‌کنم به این که چرا الآن بغض کرده‌م با این که دلیل خاصی براش ندارم. فکر می‌کنم به این که چرا دچار این فوبیا شده‌م که آدم‌های خوب اطرافم رو می‌رنجونم. و آیا واقعاً می‌رنجونم؟ فکر می‌کنم به این که چرا امشب که عکس‌های تو رو دیدم حالم بد شد. حتی به این هم فکر می‌کنم که چرا مینا سعی کرد آرومم کنه. فکر می‌کنم به این که دیگه واقعاً وقتشه برم یه جایی که دست هیچ کس بهم نرسه و چند هفته‌ی دیگه برگردم و بخندم از ته دل؛ نه انقدر مصنوعی. و فکر می‌کنم چرا وقتی می‌خوام کسی رو نبینم، دلم می‌خواد یکیو ببینم. فقط ببینم. حرفم نمی‌اد. و فکر می‌کنم چرا از لبخندهای دو شب پیش خبری نیست. و فکر می‌کنم و لبم رو گاز می‌گیرم و سرمو می‌ذارم رو زانوهام و فکر می‌کنم دقیقاً از چی خسته و گرفته‌م این قدر؛ خسته به معنای لغویش: زخمی. گرفته امّا به معنای کنایی: غمگین.

انگار آدم هر چقدر بیشتر فکر کنه، بیشتر نمی‌فهمه. 


نظرات 3 + ارسال نظر
پرفسور خسته دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 13:40 http://porfossor.blogsky.com

راستش؛ پستت رو ندیده بودم. بخدا جدی می‌گم! حالا نمی‌دونم تو هم ساعت چهارصبح پابلیشش کردی یا این‌که من از قبل همین‌جوری صفحه رو باز کرده بودم.
راستی؛ چهارشمبه این جواب ارشد میاد. خیلی خیلی دلم شور گرفت باز دیشب. دعا کن. آخرین امیدم به همین دعاهای شماست! بعدشم یه سؤال. توییتر داری؟!‌ البته توی مرام ما وبلاگ‌نویس‌ها اینجوریه که همه چی رو از این وبلاگ‌هامون جدا کنیم. باز حالا اگه داری و نمی‌خوای بدی حق می‌دم بهت. با آرزوی شادی.

نه، ساعت خودشه واقعاً. :))
آخی! :) خوب باشه ایشالا.
و این که نیستم توییتر.

Neg دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:55

خط یکی‌مونده‌به‌آخر...! لعنت بهت بابا.

باورت می‌شه وقتی نوشتمش، یاد تو کردم؟ شبیه توضیح‌هایی بود که تو هم می‌دی. :))

آسونویس دوشنبه 7 خرداد 1397 ساعت 00:41

تو منی؟!
تو منی با این حجم از شباهت تو روزا و حس و حال‌ها.
تو دوتا موقعیت مختلف این همه شباهت..
که خوابم نمی‌بره از ندونستن این چیزا.از این که نمی‌خوام حرف بزنم و در واقع نمی‌دونم چه خبره

تو وضعیتت قابل درکه. و تا حد زیادی طبیعیه. جدی می‌گم. خیلی زود همه چی درست می‌شه عزیزدلم. :)

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد