ما شروع می‌کنیم و تمام می‌شویم و آسمان ابدی است

ماه،

اثر انگشت توست

وقتی به آسمان اشاره می‌کنی. *


از تجربه‌ی رصدی که داشتم، یه حس خیلی قوی یادمه. نصف‌شب بود که روی زیرانداز دراز کشیده‌بودم و صدای آدم‌هایی رو که حرف می‌زدند و برای هم توضیح می‌دادند، از دور می‌شنیدم. و فکر می‌کردم. اون شب واقعاً مبهوت شده‌بودم. حس می‌کردم آدم چقدر کوچیکه. کوچیکه و تنها. و آسمون بالای سرش چقدر بزرگه و میزان فهم و داناییش از این هستی، چقدر کمه. بله، اون شب تا صبح به ستاره‌ها نگاه کردم و فلسفه بافتم ولی هنوز حس جالبی دارم از اون شب. حالم خوبه ازش. و اطمینان عجیبی پیدا کردم به تنها بودن آدمی.

این دفعه که نشد. می‌دونم مقارنه‌ها و پدیده‌های نجومی خیلی خفنی اتفاق می‌افتن امشب ولی من قول می‌دم یه روز که ماه‌گرفتگی کلّی باشه دوباره، با یه کمپ خوب رصد، می‌رم یه دشت خلوت و تاریک که توش خبری از چراغای ساختمونا و خیابونا نباشه و وقتی ماه تاریک شد، ستاره‌های کهکشان راه شیری رو نگاه می‌کنم و غرق می‌شم تو اون همه زیبایی و بزرگی. و باز تا صبح فلسفه می‌بافم. 

* یه هایکوی ژاپنی بود به گمانم.


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد