مرا بهل در بی‌خیالی ناخودآگاه

گوله شدم تو بغلشو و گفتم فردا کلاس عربیم شروع می‌شه و دیگه پیشرفته شده‌م خیر سرم، ظهرش جلسه دارم با این انتشاراتیه ببینم چی کار می‌کنن برام یا در واقع چی کار می‌کنم براشون، بعدش می‌رم دانشگاه با آقای مهربون حرف بزنم، ببینیم جوجه‌های سری دو قراره چجوری امتحان بدن بالأخره این چند وقتو و احتمالاً به صورت نیمه‌جون برسم خونه و رو کتابای فرانسه‌م خوابم ببره و کابوس ببینم که محمود غزنوی با شمشیر دنبالمه و فرخی با یه لبخند گل‌وگشاد و یه دستار گنده بشکن می‌زنه. پنجشنبه ساعت هفت برم پیش جوجه‌های سری دو ازشون آزمون بگیرم، بعد برم کلاس فرانسه، از اونجا برم پیش جوجه‌های سری یک از اونا هم امتحان بگیرم و نثر بدم بخونن و حرف بزنن و باز نیمه‌جون برسم به اتوبوسای میدون ولیعصر و چرت بزنم تا خونه که بعدش بشینم پای بوستان تموم‌نشدنی. موهامو از تو صورتم می‌زنه کنار، می‌گه: «دخترک من کی انقدر بزرگ شد؟» نمی‌دونم مامان، هیچ نمی‌دونم. کاش بزرگ نشه ولی. همین الآنشم خسته‌س، می‌خواد چهارتا پاییز بخوابه. 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد