بوی بهبود ز اوضاع دلم می‌شنوم

تیغ برآورده خورشید، آسمون صافه. آفتاب، گرم و درخشان افتاده تو اتاقم، روی مدخل‌های دانشنامه‌ی فرهنگستان و من لم داده‌م رو کوسنای نرم و قشنگ تختم. موهام بوی نرم‌کننده‌ی محبوبمو می‌ده و جورابای خرگوشیم بهم لبخند می‌زنن. معده‌م اصلاً درد نمی‌کنه، اصلاً! و این قضیه اون قدر اهمیت داره و اون قدر از بهرش خوشحالم که اومدم تا بنویسمش و برگردم پیش ابوالهیجاء اردشیر بن دیلمسپار نجمی قطبی. به‌به! 


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد