مایهٔ سرافکندگی و سرشکستگی

فحش می‌دادن، فیلم و عکس می‌گرفتن، کتک می‌زدن، انگاری که کافر گیر اورده باشن فریادهای دعوت به حق و راستی و‌ دوری از خواری و ذلت سر می‌دادن، بعضاً دانشجو نبودن و «خواهر دلم برای همچین تظاهراتی تنگ شده بودا»، ولی همهٔ اینا به کنار، من که حسابم با خودم صافه. تا زمانه چه پیش آورد.

و اما توی قرآن روایتی هست که «الذین إتخذوا مسجداً ضراراً و کفراً و تفریقاً...» دربارهٔ مسجدی که منافقا ساختن برای تفرقه انداختن بین مسلمونا. جوری شد که دیگه نمی‌دونستن قبا نماز بخون یا ضرار و پیامبر که فهمید قضیه از چه قراره، بازداشت از نماز خوندن تو مسجد جدید، آتیشش زد. وقتی فهمیدیم سر نماز جماعت دستور جهاد صادر می‌کردن، وقتی «الله اکبر» می‌گفتن از پشت بلندگوهای مسجد، یادمون به این افتاد. تفرقه دیگه چی باشه بدتر از این؟ بی‌عقلی و بی‌ادبی دیگه چی از این زشت‌تر؟ به خودتون می‌زنید یا دشمناتون؟ من امروز دلم از چیز دیگه‌ای خون شد. کاش نبودم و نمی‌دیدم شأن مسجد چه‌جوری شکست! می‌خواستم احیای امسال مسجد دانشگاه تهران باشم اما دیگه دلم می‌ده که توش نمازامو بخونم حتی. و نخوندم امروز. لعنة الله علی القوم الظالمین.


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد