من دلم پر میکشید که بیای خونهمون، شبا بمونی مامان زهرا جون، ولی روی تخت و بیحالشو تاب نمیارما. پا شو، خوب شو.
چون از صبح جلوی اشکامو گرفته بودم. و چون وقتی علی میگه: «چشم کلی دعا میکنم.» خیالم راحت میشه.