الان فقط میتونم بگم دارم از هول و وحشت قالب تهی میکنم. من قول میدم آدم شم. قول میدم دختر خوبی بشم و به جای ولگردی و از این شاخه به اون شاخه پریدن و متنهای عجیبغریب خوندن، ترم بعد اول درسمو بخونم، قول میدم. دربارهٔ درد جسمیم که بازدهیمو دویستهزار درصد کاهش داده، قولی نمیتونم بدم البته. ولی خواهش میکنم برام انرژی مثبت و ماچ و بغل و «تو میتونی» و «کی بهتر از تو» بفرستید. دعا کنید این دو هفته بگذره و من زنده بمونم.
برای نمک قضیه: انوری طی یک پیشگویی نوستراداموسوار گفته بود ۲۹ جمادیالاخرای سال ۵۸۲ ق طرفای نیشابور یه طوفانی میاد که نگو و نپرس، همه هم میافتن میمیرن. طغانشاه هم کلی تحویلش میگیره و میگه: «ایول! مرسی که گفتی پسر.» ولی از قضا اون روز موعود، یه پر ابر هم تو آسمون نبوده و خورشید از اون بالا به ریش انوری نیشخند میزده؛ ظهیر فاریابی هم همین طور. میگه:
میگفت انوری که شود بادها چنانک/ کوه گران ز پای درآید چو بنگری
سالی گذشت و برگ نجنبید از درخت/ یا مرسل الریاح تو دانی و انوری
دیدید چقدر بامزه بود؟ حالا دعا کنید به جونم که در این وانفسا میام چیزای بامزه میگم.
آره
ممنونم. =)))