هنوز می‌پرسم: چند هزار سال باید بگذرد؟

و جناح از این حالت برمید و ساعتی از این‌سوی و آن‌سوی در تک‌وپوی بود. ناگاه بازآمد و موی پیشانی در خون امام بمالید و صهیل برداشت و گرد خیمه‌های عورات می‌گردید و ناله می‌کرد. چون اهل حرم جناح را بدان صفت دیدند، از خیمه بیرون دویدند و روی‌ها بشخودند و موی‌ها بپراکندند و پدر و نیای خویش را همی‌خواندند و گفتند ای رسول خدا، بازآی و درنگر! این است حسین تو در خاک و خون آغشته و همه عضو او از یکدیگر جدا گشته و برابر آفتاب بر خاک افتاده. این است خاندان تو که در دست ناکسان اسیرند و دشمن و دوست بر حال ایشان همی‌گرید و آسمان و زمین از جزع ایشان مضطرب شده...

از فیض‌ الدموع بدایع‌نگار، شرح زندگی و شهادت امام حسین علیه السلام، مقتلی از دورهٔ قاجار


خیال می‌کردم امشب تو هیئت محمدی اراک یا سر شام‌غریبون مسجد سیدا به بچه‌های کوچولو شیرکاکائو می‌دم، نذر پارسالم. ولی نشد. روزیم نشستن تو اتاق نیمه‌تاریک و ساکته توی خونهٔ خالی و آروم اشک ریختن و شله‌قیمهٔ خوش‌مزه‌ای که برام آوردن. کم نیست، بازم خوبه. قلبم سنگین‌تر و تیره‌تر شده ولی بازم خوبه.

میون این کربلاهای نرفته، دلم می‌خواست چشمامو می‌بستم و باز می‌کردم و صحن انقلاب می‌بودم، روبه‌روی حرم، یه نسیم خوبی هم می‌زد تو صورتم. و زمان برای همیشه وای‌می‌ساد.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد