این اول پاییزی آدما دو دسته میشن: یا دارن عکسهای شجریان و تصنیفهای زیبا و ویدیوهای دیدهنشدهش رو به اشتراک میذارن، یا دارن مینویسن «نگا نارنجیا رو»، «دلبر لباس قشنگا رو از تو گنجه درمیآره». من که امروز خودمو مهمون همنوا با بم کردم و غم دنیا تو دلم بود که تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد، ولی الان که فکر میکنم میبینم دلم با این رادیو چهرازی هیچوقت صاف نشد. نمیدونم چرا. اولا نمیفهمیدم چی میگن. بعد که کشف کردم داستان از چه قراره، تو ذهنم وصل شد به یه خاطرهٔ بد و دیگه نتونستم دوستش بدارم. دیدم جلاییپور تو کانالش چهرازی گذاشته. گفتم وا! این مرد هم؟ دیدم نه، «پاییز»ئه. آها، درست شد، همون یه قسمتی که دوستش دارم. برای منِ دنبال ردپای حرف حساب تو بازار نوظهور و شلوغ رادیوهای اینترنتی صدای بلند و رساییه قسمت «پاییز» رادیو چهرازی:
جمشید اگه این پاییز اینقدی که تو میگی خوبه، چرا ما هر سال روز اول پاییز دلمون خالی میشه؟... جمشید یادته هفهشده سال پیشا، این زن و شوهر اتاق بغلیه رو؟ یارو سیبیل از بناگوش دررفتههه رو میگم... خوب با هم چسبیده بودن... درو با لگد شکست رفت تو، دید دست همو گرفتن، تیکه و پاره. رفتن که رفتن... اون یارو که ته راهرو میشست، سرشو میکرد تو حقوق بشر چی؟... یه کلمه هم حرف نمیزد. هی فقط یواش میگفت همینه آبرو... گذاشته بودنش پشت در، بی حقوق، با چشم بسته. آبروشم دستش بود... جمشید ما چرا تا این زرد و قرمزا رو میبینیم بند دلمون پاره میشه؟... اون یکی رو یادته؟ رشید بود؟ دستاشو تکون میداد... عشق صف نونوایی بود. همین وقتا بودا جون تو که دیگه از نونوایی برنگشت... آدم به دلش چطوری حالی کنه که اشتباه شده؟
واقعیت تاریخی: قتلهای زنجیرهای. داریوش فروهر و پروانه اسکندری دست در دست هم کف خونهشون کاردآجین شدن. جسد محمدجعفر پوینده، فعال واقعی حقوق بشر، روزها بعد از مرگش در اثر خفگی، پیدا شد. محمد مختاری بزرگ یک روز برای خرید نون از خونه بیرون رفت و دیگه برنگشت. این قسمت از پادکست محبوب چهرازی ابداً عاشقانه نیست؛ ردگمکنیهاش هم پررنگ نیستن حتی. تماماً سیاسیه و از ماجرایی میگه که بعد از گذشت دو دهه همچنان مبهم و مسکوت باقی مونده. برای این قسمت از چهرازی نباید ذوق کرد؛ باید خون گریست واقعاً. پس حالا هی ننویسید نگا نارنجیا رو. دانهٔ معنی بگیرد مرد عقل. حداقل بیاید بریم بشناسیمشون تا «وای از آذر»ی رو که میگه بفهمیم و دستهجمعی براش بغض کنیم.
واقعا جای تأسف داره همچین فاجعه ای که تو دهه ۷۰ اتفاق افتاد...
واقعا جا خوردم وقتی فهمیدم این پادکست چیا توشه..
واقعاً. ممنونم از نظرتون.