مامان زهرای من زندگی پربرکتی داشت، از هر نظری که فکر کنید. توی خیابون راه میرم و آشنا میبینم و بهم میگه وقتی باردار بوده، مامان زهرا همسایه که نه، از مادر بیشتر کمکش میکرده. توی فامیل میشینم و میشنوم چه ازخودگذشتگیهایی کرده برای برادرها و خواهرهاش. با اینکه سه سال از رفتنش میگذره، دفعهٔ اخیری که قرمهسبزی پختیم، گرد لیمویی رو استفاده کردیم که پاک کرده بود. دامن گلگلی قرمز و سفیدش رو هنوز من میپوشم. حتی وقتی صدام میگیره از حرف زدن زیاد سر کلاسها، یادم میآد به اینکه بهم یاد داده بهدونهٔ خیسخورده چقدر مفید عمل میکنه اینجور وقتا. برکت یعنی همین. یعنی وقتی زندهای، سرشار و بخشنده و پررونق باشی و وقتی نبودی، در زندگی و شخصیت اطرافیانت ادامه پیدا کنی، جاودانه باشی. مامان زهرای من پر بود از حس زندگی و مختصر روشنی امید برای ادامهٔ زندگی در قلب من میراثیه که ازش دارم.