این حرف‌هایی که می‌زنیم

نمی‌دونم از کی شنیدم که «کلمة» در لغت یعنی جراحت. «کلم» یعنی زخم زد. الآن درست نمی‌دونم که معنی حرف زدن رو هم می‌تونیم مستقیم از همین معنی لغوی در نظر بگیریم یا نه ولی حتّی اگه این قضیه در حد تشابه سه حرف از دو فعل متفاوت هم باشه، برای من جالب و قابل تأمّله. من به عنوان یک آدم ادبیات‌چی فلسفه‌باف، شاید بیشتر از بقیه‌ی آدم‌های دورم روی کلمه‌ها دقیق می‌شم. وقتی یه نفر باهام حرف می‌زنه، نه‌تنها تمام حواسم به مفهوم پیامیه که می‌خواد بهم انتقال بده، نه‌تنها در طول مکالمه دائم لحنشو توی ذهنم بررسی می‌کنم، بلکه درگیر تک‌تک واژه‌هایی می‌شم که ازشون جمله می‌سازه. فکر می‌کنم که مثلاً بهم گفت: «سرخوشم!» و نگفت «خوشحال»ـم. و این دو تا کلمه باهم فرق دارن؛ همون طور که «غم» و «ناراحتی» و «اندوه» باهم متفاوتند. 

تا این جای کار مربوط بود به من و کلنجار رفتنم با جمله‌هایی که می‌شنوم. حالا در نظر بگیرید که طبق همین ریشه‌شناسی نصفه‌ونیمه، کلمه‌های هر کدوم از شما هم، از خودشون اثر به جا می‌ذارن. زخم می‌‌زنن. یعنی اگه یه نفر این پروسه‌‌ی جنون‌آمیز تحلیل لغت‌به‌لغت حرفای شما رو هم توی ذهنش طی نکنه، شما و کلمه‌هاتون -بدون این که اون بخواد- روش تأثیر می‌ذارید. یا یه حسی بهش می‌دید یا می‌ندازیدش تو یه فکری چیزی؛ مثبت یا منفی. یعنی هر آدمی به تعداد کلمه‌هایی که باهاش صحبت کردید، یه نشون از شما رو خودش داره. می‌بینید؟ خیلی عجیب و هراس‌انگیزه. 

حالا به من بگید چرا بعضی‌ها بدون این که فکر کنند دارند چه حرفی رو به چه کسی و در چه موقعیتی می‌زنند، دهانشونو باز می‌کنند و کلمه‌هایی رو به زبون می‌ارند که زخم‌هاشون از هر شمشیری عمیق‌تر و سوزناک‌تره؟ چرا بعضی‌ها فکر نمی‌کنند که یک کلمه نابه‌جا در یک شوخی احمقانه می‌تونه آدم رو یاد بدترین خاطره‌های مربوط به شخص گوینده بندازه؟ چرا بعضی‌ها می‌تونند زیباترین جمله‌های محبّت‌آمیز رو با وقت‌نشناسی در بیان مضحک جلوه بدند؟ چرا بعضی‌ها می‌تونند با چند کلمه شادی عمیق آدم‌ها رو به سخره بگیرند و تلخ کنند کامشون رو؟

آه! چقدر زیادن نمونه‌هایی که به ذهنم می‌ان. و چقدر بد که عمدتاً از جانب عزیزترین آدم‌هایی که دارم. 


بزرگ‌ترین مردی که تا به حال ندیده‌ام

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کوزه‌شکسته

به این صورت که برای انواع مشکلات ریز و درشت همه‌ی موجودات روی این کره‌ی خاکی یک یا چند راه‌حل مفید و مؤثّر سراغ دارم یا حداقل می‌تونم گیر بیارم ولی مدّت‌هاست توی هزارتوی تاریک درون خودم می‌خورم به درودیوار؛ جوری که انتظار می‌ره به‌زودی در اثر یک اضمحلال تدریجی از بین برم و همه‌ی مسائل و مشکلاتتون بمونه رو زمین. ببینید کی گفتم! حالا شما باور نکنید عمق فاجعه رو.


بن‌بست‌هایی که باید از آن‌ها گریخت

دیشب حدوداً یک ساعت دستمو زده‌بودم زیر چونه‌م و داشتم به مسائل عمیقی فکر می‌کردم. یکیش این بود که چرا آدم‌ها ترس‌های ناموجّه دارند؟ یعنی به طور خودآگاه از چیزی فرار می‌کنن که همچین هم مسئله‌ی هولناکی نیست. تقریباً همه چیز مهیا بود تا من مشغول به کار بشم تو رویایی‌ترین مکان این چند سال اخیر زندگیم ولی تصمیم گرفتم که نرم. نتونستم. من کاملاً واقفم که دیگه اون جا کسی کاری به کارم نداره امّا به دلایل نامعلومی ترسیدم. انگار که بخوام اجتناب کنم از یادآوری یه بخش مبهم و کوتاه در گذشته که هیچ تهدیدی برام نداشته امّا تلخیش رو دوست نداشته و ندارم. به‌‌جاش فردا احتمالاً اوّلین مصاحبه‌ی شغلی زندگیم رو انجام می‌دم و احتمالاً هم از من خوششون می‌اد امّا فکر کنم این که تا دو هفته‌ی دیگه نمی‌تونم شروع کنم، خیلی خوشایند نباشه براشون. شاید هم نرفتم اصلاً.

آه! کاش می‌تونستم درس بدم. خیلی جدی. چیزهایی که بلدم رو. بدون کباده‌ی عالمی و دانایی کشیدن. فقط می‌پرداختم به چیزی که هم خودم رو رشد بده هم ذره‌ای کمک‌کننده باشه برای بقیه. الآن به‌هم‌ریخته نیستم. فقط یه مقداری نگرانم. نگران مسائلی که ممکنه برام به‌ وجود بیاد و یه مقدار زیادی هم حسرت فرصت‌هایی رو می‌خورم که مثل آب خوردن از دست داده‌م.

پ.ن: به قول رنجبر، هوای گوش‌ دادن به کنعان کریستف رضاعیه.

...

فردانوشت: نرفتم. به‌جاش ایده‌هایی زدم که اگه روشون کار بکنم، خوب از آب درمی‌ان.


ای شیرجوشِ دررو

حالا به نظرم اوّل یکی برای محسن چاوشی شعرای سعدی و مولانا و منسوبات نظامی رو درست بخونه، بعد میکروفونو بده دستش. خب زیبا تو که داری دل‌بستگیتو به سنّت ادبی نشون می‌دی، «خور» رو «خر» بخون تو قافیه دیگه. «ای در» رو هم وقتی به کار می‌بریم که بخوایم با در اتاقمون صحبت کنیم؛ اون «ایدر»ـه برادرم. 

پ.ن: وقتی سحر میم با خنده عنوانو می‌خوند.

پ.ن.تر: نیاید بگید به سلیقه‌ی هم احترام بذاریم و این‌ها. من بی‌احترامی‌ای نمی‌کنم خیلی هم دم ایشون گرم بابت یه سری کار دیگه (خوزستان رو گوش دادم به پیشنهاد عطیه و دردناک بود و خوب) ولی از من توقع نداشته‌باشید شعر که اشتباه خونده‌می‌شه، غمگین نشم؛ مخصوصاً که این فرد هم نیّتش خیر به نظر می‌رسه.